○tu me manques aussi○

633 82 134
                                    


***
صبح زود وقتی در رو باز کرده بود با تهیونگ روبرو شده بود، تهیونگ لباساش سرتاسر سیاه بود و موهای بلندش رو اینبار عقب داده بود و داشت با تیزی نگاهش میکرد.

اون فقط تونسته بود با تعجب کنار بره تا تهیونگ وارد خونه بشه و بعد هم نوبت جین بود که تعجب بکنه.

از هر طرف نگاه میکرد میدید واقعا وجود تهیونگ اونم این وقت صبح، اونجا، توی خونه‌ی نامجون و جین عجیب و غیرقابل باور بود و هر لحظه امکان داشت نامجون از تعجب بیوفته سکته بکنه.

صدای قهوه ساز و بعد ماگ هایی که توی سینی قرار گرفته بود، جین کنار نامجون نشست و ماگ قهوه‌ایی رو سمت تهیونگ گرفت.

_ممنون هیونگ

نامجون چشم هاشو بست و تهیونگ اخم محوی کرد.

×خوبی؟

جین زمزمه کرد و کمی از قهوه‌شو نوشید و به ساعت نگاه کرد، تقریبا یک ساعت دیگه کلاس داشت. از طرفی فکر میکرد بهتره اون دوتا خروس جنگی رو تنها بذاره.

×من باید برم اماده بشم، یه کلاس دارم

نامجون لبخندی به جین زد و سرش رو تکون داد.

+باشه عزیزم

جین بعد از بوسیدن کوتاه لبهای نامجون لبخندی به تهیونگ زد و داخل اتاق رفت.

+درمورد جونگکوکه؟

_نه، میخوام باهات حرف بزنه

متعجب به تهیونگی که مصمم بود و داشت با اخم به میز نگاه میکرد، خیره شد و کمی خودش رو جلو کشید.

+میشنوم

هیجان داشت اما نمیخواست نشون بده، اینکه تهیونگ اومده بود اینجا تا باهاش حرف بزنه براش قشنگ بود.
نیشخندی زد و دست هاشو به هم گره زد، نمیتونست چطوری مکالمه رو شروع کنه، اون حتی نمیدونست چرا یهو پشت در خونه‌ی نامجون ایستاده بود و درحال پردازش افکار توی ذهنش بود.

دست سمت قهوه‌ش دراز کشید و برای فرو بردن استرسش کمی ازش رو نوشید و به این فکر کرد که اینبار مزه‌ش فرق میکنه یا هروقتی که اینجا میومد همین مزه بود.

داشت به افکارش سروسامون میداد و میتونست بفهمه مدت زمان زیادی گذشته از وقتی که نامجون بهش خیره شده و منتظر حرفشه.

+ته، خوبی؟

با یاداوری زمانی که نامجون ته صداش میزد لبخندی زد و سرش رو تکون داد، اون نمیخواست به یکباره بلند بشه و خودش رو بغل نامجون بندازه و بگه دلش براش تنگ شده بود. قرار نبود انقدر بچه‌گانه جلو بره.
نفس عمیقی کشید و با لیوانش سعی بر گرم کردن دستهای سردش داشت. این اولین باری بود که میخواست به ارومی با نامجون حرف بزنه، اون همیشه درحال تیکه انداختن، داد زدن و نادیده گرفتن بود.
اهی کشید و لیوانش رو روی میز گذاشت و به نامجون که هنوز منتظرش بود خیره شد.

Black DaggerWhere stories live. Discover now