○Panic Attack○

846 107 52
                                    

همه چی داشت یادش میرفت تا اینکه...

متوجه شد جلوی در شرکت ایستاده و داره به پاهاش نگاه میکنه، دلش میخواست سرزنششون بکنه. چرا باید میومد جلوی شرکت یونگی؟

تقصیر پاهاش نبود که راه رو به خوبی یاد گرفته، بود؟

داشت توی دلش پاهاش رو سرزنش میکرد که یهو صدای فرد نااشنایی با لطافت و صمیمیت اسم یونگی رو صدا زد، معمولا بقیه میمونن و خیره میشن تا ببینن دقیقا اون فرد کی بود، اما جیمین با پاهایی که سعی بر سرزنششون داشت تقریبا دوید و پشت ماشینی تو همون نزدیکی ها قایم شد.

دقیقا تو ذهنش چی گذشته بود رو هیچکس نمیدونه، شاید داشت نقشه ی قتل میکشید؟ البته شاید بدونین روش قتل جیمین چطوریه.

1:دزدیدن فرد مورد نظر
2:بستن فرد مورد نظر با طناب، طناب هم اگه نبود شاید بشه با طناب بازی اون رو بست
3:چپوندن نوتلا توی دهنش تا جایی که فرد مورد نظر خفه بشه

البته توی سومی شک داشت، نوتلا های عزیزش قرار بود برای فردی که میمیره حیف بشه و این غم انگیز بود.
پس تصمیم گرفت جای نوتلا اون رو با کاکائوی دیگه ایی خفه کنه، هرچی جز نوتلا.

اروم سرش رو بیرون کرد و به دوتا فردی که حدس میزد یونگی و اون فرد مورد نظر باشه، نگاه کرد.

اون پسر چطور به خودش جرئت داده بود روبروی یونگی بایسته و حرفایی رو بزنه که جیمین نمیفهمه؟ میمرد یکم بلند تر حرف میزد؟
پسر بالاخره از یونگی جدا شد و براش دست تکون داد. اون پسر کی بود؟

نباید بازم اختیارشو دست پاهاش میداد چون فاک، پاهاش داشت سمت یونگی میرفت و جیمین نمیتونست جلوشو بگیره، بنظرتون باید با دستاش پاهاشو محکم میگرفت تا جلوتر نرن؟

با حالت زاری دیگه سعی نکرد جلوی پاهاشو بگیره، خب در واقع اصلا هم نمیتونست. جیمین نزدیک یونگی بود و یونگی متوجهش شده بود.

میدونین یونگی چی دید؟

دوتا پا که انگار بدن جیمین رو با خودش میکشه، طوری که انگار بالا تنه ی جیمین میخواد بیوفته روی زمین اما پایین تنش سعی داره راه بره و بالا تنه رو دنبال خودش میکشه.

اگه میخندید جیمین ناراحت میشد؟

پاهاش دست از راه رفتن کشیدن و جیمین حالا جلوی یونگی ایستاده بود و دوباره داشت به پاهاش نگاه میکرد و چشم غره میرفت. بنظرش پاهاش احمق و خودسر شده بودن.

_سلام جیمین، خوبی؟

یونگی فقط میخواست چیزی بگه تا جیمین از فکر بیرون بیاد.

+سلام هیونگ، عالی

جیمین حتی سرش رو بلند نکرد و به نگاه کرد به پاهاش ادامه داد، میخواست تنبیهشون کنه، بدون کفش راه رفتن چطور بود؟ معلومه که سخت.

Black DaggerTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang