Part 7

551 148 7
                                    

عضله های بدنم سفت شدن...چی؟ غیر ممکن بود حسودی کنم.
اما از این مساله خوشم نمی اومد. اصلا به ذهنم خطور نکرده بود که امکان داشت اون با یک نفر اینجا باشه و یا حتی یک نامزد. اگر یکی از این ها درست بود، اون چرا هنوز با من بازی می کرد؟ سردرگم بودم و عصبانی..  
من باید این مشکلم رو حل میکردم . مشکلی به اسم سهون. به سمتش برگشتم و متوجه شدم اون به سمت دیگه ای نگاه می کنه
نگاهش و دنبال کردم ، اون به یه پسر آسیایی زیبا که کنار بار، با چند نفر صحبت می کرد نگاه می کرد. پسر دستی براش تکون داد ، سهون  رو نگاه کردم صورتش جدی شد اما برای اون پسر سری تکان داد. 
بدنم سفت و محکم شد. تنها چیزی که تونستم بگم این بود : اون دوست پسرته ؟ 
+ سان ؟ نه اون فقط کسیه که دوست دارم باهاش بخوابم
این کلمه رو طوری گفت که باعث شد به یاد پارتی بیفتم، به یاد اون سال
می خواستم یه سیلی حرومش کنم می خواستم اونقدری خوب باشم که سهون التماس کنه با من باشه .
خیلی بهم نزدیک بود : داری بهش فکر می کنی آره؟
می تونستم نفسش و روی پوستم حس کنم.هنوز به سان نگاه می کردم
گفتم : چی؟
گفت: این که من با سان سکس دارم
از حالت بی حواسم بیرون آمدم : نه
نیشخندی زد : بدنت تو رو لو می ده
کی دست هام مشت شده بود
باید بهش چی میگفتم؟
بهم نزدیک تر شد. امشب یکم حواسم پرت بود. نفس عمیقی کشیدم. اگر چونم رو بالا می دادم لب هام به لباش نزدیک میشد. آیا من و می بوسید؟ می خواستم اینکارو بکنه؟ یک قدم عقب رفتم و به سختی ایستادم.
اصلا متوجه آمدن اون پسر نشدم
سان پرسید : واسه رفتن آماده ای ؟
به نظر آشنا می اومد.  به سهون نگاه کردم نا امیدی در صورتم مشخص بود. نمی تونست الان بره
دقیقا بهم نگاه کرد و جواب داد : اره
سان کنارش ایستاد و سهون به بیرون هدایتش کرد. بدون اینکه من و معرفی کنه و یا ازم خداحافظی بکنه
چند دقیقه بعد از اینکه سهون و اون پسر  باهم رفتن
از کلاب بیرون آمدم اما نه اونقدر دیر که اونها رو نبینم، منتظر ماشین ایستاده بودن ، طوری ایستادم که متوجه من نشن و تماشا کردمشون.
سان دست سهون رو رها کرد و اون دو دیگه همدیگر رو لمس نمی کردن. طوری ایستاده بودن که انگار از هم خوششون نمیاد
و یا حتی همدیگه رو نمیشناسن. پوزخندی زدم شاید قرار های تقلبی اینجاها عادی بود.
بعد فکر کردم شاید سهون اون رو استخدام کرده. اون فقط برای بیست دقیقه در مهمانی بود. چرا اومده بود؟ تا مطمئن بشه من به مهمانی اومدم؟ تا مطمئن بشه من ببینم که اون کسی رو داره و من تنهام؟ اشتباه می کردم، داشتم همه چیز و به خودم ربط می دادم. رقت انگیز بودم و این و می دونستم
سهون برای حمایت کردن از دوستش به اینجا اومده بود. اون برای سکس لازم نبود با سان دوستانه باشه. مطمئن بودم با اون می خوابه هر کسی بود با سان می خوابید. کسی نزدیک سان شد و به اون برگه ای داد و سان براش امضا کرد  همون لحظه شناختم. اون یک مدل بود. برای شرکت چند تبلیغ انجام داده بودبه این علت سهون می شناختش.
مشخص بود که اون با همچین ادم هایی قرار می گذاشت مدلهایی جذاب و خاص. کسایی که من هیچوقت شبیهشون نبودم و نمیخواستم هم باشم
  دربان ازم پرسید : تاکسی لازم دارید جناب ؟
نمیخواستم دیده بشم : اه ببخشید، بله
متوجه شدم ماشینشون اومد، سان در صندلی پشتی نشست و بعد سهون داخل ماشین شد.
وقتی ماشین در حال دور شدن بود، سان خودش و به سهون نزدیک کرد و تقریبا روی پاش نشست نمی خواستم به این موضوع اهمیت بدم ولی نمیتونستم جلوی خودم و بگیرم سهون می تونست هرکاری دوست داره بکنه دیگه اهمیت نمی دادم با چه کسی قرار میذاره و یا با چه کسی می خوابه
حالا دوباره داشت من و به اون زمان بر میگردوند اون می خواست با سان سکس داشته باشه. به درک ....
زمانی که از الان تنهاتر بوده باشم و به یاد نمیارم.
سوار تاکسی شدم و به راننده گفتم من و جلوی یک مشروب فروشی پیاده کنه و بعد از خرید اسکاچ سوار تاکسی شده و به خونه برگشتم. وارد آپارتمان شدم و سریع لباس هام و در آوردم لیوان اول رو نوشیدم. و بعد لیوان دوم رو هم پر کردم. می خواستم مست بشم و مشکلی پیش نمی اومد. این فقط امشب بود. اینجا آپارتمان من بود. البته آپارتمان سهون بود.
توی همه زندگیم رد پاش بود
کاری میکنم تا از زندگیم محو شه
دیگه نفهمیدم چی شد بعد از مستی زیاد بیهوش شدم
___________________
دوشنبه تو شرکت خیلی شلوغ بود. سعی داشتم عالی کار کنم
یک کت و شلوار طوسی به تن داشتم. این لباس به من اعتماد به نفس می داد.
من و سهون در دو بخش مجزا کار می کردیم خیلی کم همدیگر و می دیدیم.
باید امروز یک چیزایی مشخص میشد
وقتی به دفترش رسیدم، در باز بود کتش و در آورده بود وقتی دستش رو به پشت گردنش نزدیک کرد، عضله های بازوش به خوبی مشخص بودن. موقع کار کردن خیلی جدی می شد
به میز منشی نزدیک شدم و به منشی که زن جذابی بود لبخند زدم
صدای سهون از دفترش اومد : سایمون می تونی  اقای کیم رو داخل بفرستی
سریع متوجه حضور من شد ، روی صندلیش نشسته بود
به سایمون لبخندی زدم : فک کنم باید برم داخل
سایمون با لبخند گفت : بله اقای کیم
و بعد به سمت کامیپوترش برگشت. نفس عمیقی کشیدم. امیدوار بودم با اعتماد به نفس به نظر برسم. وقتی در پشت سرم بسته شد : کای چی باعث شده که افتخار بدی بیای اینجا؟ نگو که بحث کاری داری ؟
_نه می خوام با خودت صحبت کنم
+بشین، می تونی هرچی میخوای بگی
نه جایی که اون تمام قدرت رو داشت : اینجا نه ، فک کنم خوب میشه اگر باهام شام بخوری
یک ابروش رو بالا داد : شام؟ ... یا منظورت دسره؟
اون لبخند شیطنت آمیزش افکارم و منحرف می کرد. اما خودم
و برای جواب هاش آماده کرده بودم : شام، فک کنم ما باید باهم حرف بزنیم
لبخندش کمرنگ شد : فک کنم
انگشتاش و روی میز زد و بعد گفت : ساعت هشت خوبه؟
فکر نمی کردم به این زودی قرار درست بشه : امشب ؟
+مگه اینکه تو برنامه ی دیگه ای داشته باشی
_نه امشب خوبه
من باید زود تر از سرکار می رفتم و دوش میگرفتم
بهش نگاه کردم : تو پیشنهادی واسه رستوران داری؟ من
هیچ ایده ای ندارم چه رستورانی خوبه
سهون به جلو خم شد و گفت : چطوره من ترتیب این رو بدم؟
به تایید سری تکون دادم
بعد تلفن رو برداشت و گفت : سایمون به راننده بگو هشت به دنبال کای بره. آدرسش تو سیستم هست. بعد با رستوران الیس تماس بگیر و برای دو نفر جا رزرو کن
قطع کرد ، به چشم هام نگاه کرد و گفت : راننده وقتی برسه بهت پیام میده متوجه شدی؟
این کار سهون من و تحت تاثیر قرار داد.
بلند شدم : بله متوجهم.
به این راحتی بود؟ منتظر بحث و جدل بودم
سهون پرسید : چیزه دیگه ای هست؟
_ نه فقط ممنون که موافقت کردی
از دفترش بیرون اومدم. امیدوار بودم از این رفتار سهون خیلی خوشم نیاد
ساعت هفت و نیم به خونه رسیدم و فقط برای دوش وقت داشتم
لباس هام مناسب بود لباسی که هیچ جلوه ای برا ی خود نمایی نداشت
ماشین دقیقا ساعت هشت جلوی در بود. این ماشین دقیقا همون بود که قبلا دیده بودم، فقط وقتی سوارش شدم متوجه شدم که تنهام راستش خیلی نا امید شدم . از راننده پرسیدم : الان دنبال سهون میریم؟
راننده گفت : شما رو تو رستوران می بینن اقای کیم ،
با آسانسور برید، رستوران طبقه ی آخر
وقتی به رستوران رسیدم بعد از خدافظی از راننده داخل رستوران شدم
رستوران منظره ی زیبایی به بیرون داشت
به سمت میزبان چرخیدم : سلام مطمئن نیستم به چه اسمی رزرو .....
دست محکمی همان لحظه روی بازوم قرار گرفت
سهون به میزبان گفت: اون با منه
لباسش و تغییر نداده بود کتش تو تنش بود. کت شلوارش سه تیکه
بود. کاملا مشخص بود زیر این لباس بدن فوق العاده ای قرار داشت. به نظر شیو کرده بود
بوی عالی میداد و ظاهرش جوری بود که هر کسی آرزوی با اون بودن رو می کرد
و اون اینجا در کنار من بود
میزبان گفت : روز بخیر آقای اوه، همون میز همیشگی براتون رزرو شده
و این یک دلیل بود که به من یادآوری می کرد این یک قرار نیست. سهون از اون مردایی بودکه این جا میز مشخص داشت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
امیدوارم دوست داشته باشین ❤️

𝕺𝖇𝖘𝖊𝖘𝖘𝖎𝖔𝖓Where stories live. Discover now