Part 8

538 152 12
                                    

چیزی که باز فکر من و مشغول کرد این بود که دستش دور ساعد دستم پیچیده بود و من رو هدایت می کرد. حس انگشت های گرمش حتی از روی لباس قابل توجه بود
این خوب بود که وقتی من تصمیم گرفتم بشینم دستش رو برداشت اما حس سردی هم به من القا شد.
برای منحرف کردن افکارم، به پنجره نگاه کردم آفتاب غروب کرده بود
چشم هاش روی من متمرکز شد پیشخدمت منو رو آورد، اون مشروب سفارش داد و من هم به منوی غذاها نگاه کردم دوست داشتم غذای جدیدی رو تست کنم
اما اسامی این غذاها خیلی نا آشنا بودند سهون هر آیتم در منو رو به طور کامل برام توضیح داد
یک ماهی با سس مخصوص سفارش دادم
مشروب ها رسید و ما مشغول نوشیدن شدیم
_سرویس اینجا فوق العادست
سهون در جواب گفت : اونها می دونن دارن به کی سرویس می دن
الان زمانی بود که من باید به مساله ی اصلی اشاره می کردم
_ممنون که برای شام موافقت کردی
+باعث خوشحالیه منه. با اینحال باید بهت بگم که تو فکر می کنی این لباس ساده ای که پوشیدی تو رو جذاب نمی کنه ولی برعکس به شدت سکسی شدی
دندون هام رو به هم فشار دادم
لعنت بهش برای گفتن همچین حرفی.
با لبخندی روی لبهاش که نشون می داد با حرفش به چیزی که می خواسته رسیده پرسید : به هرحال بهم بگو در مورد چی می خواستی باهام صحبت کنی
_ باید بهت بگم این حرف هات بشدت آزار دهنده است
بعد از چند ثانیه گفت : حتی وقتی ما تنهاییم؟
تلخ خندی زدم : مخصوصا وقتی ما تنهاییم ... که مطمئنم برای تو ارزشی نداره تو هر کاری می خوای می کنی چون همه چیز ماله تو و ما تو دنیای تو زندگی می کنیم
سهون لیوان شرابش را بالا برد : باهات در موردش بحث نمی کنم
بدون مقدمه گفتم : اول از همه من و تو گذشته ای داریم که باید بهش اشاره بشه
خدایا ما باهم سکس داشتیم.
حتی نمی تونستم اون رو به زبون بیارم چقدر این مسخره است
من قبلشم با کسای دیگه سکس داشتم و الزام نبود در موردش باهاشون صحبت کنم
اما برای چیزی که بین من و سهون گذشته بود لغت خاصی نبود حالا که بهش اشاره کردم، هوای بینمون سنگین شده بود
چشمام رو از ظرف غذا برداشتم و بهش نگاه کردم
اون این جمله رو تکرار کرد : درسته گذشته ، من برادر ناتنیت محسوب میشم ، خب ؟
بیشتر از اون بود : تو با من بد رفتار کردی
چشماش جدی نبودند : واقعا؟
من سعی کردم جدیت خودم رو حفظ کنم : دلیلت رو بهم بگو
لب زد : اگه هنوز خودت متوجه نشدی من بهت توضیحی نمی دم
من خودم رو عقب کشیدم و دست هام رو روی لبه ی صندلی قرار دادم: پای کسی در میون بود؟
آیا یک نفر ، دلیلی بود که اون با من اینطور رفتار می کرد؟
طوری که سهون این جمله رو گفت یعنی این موضوع تمام شدست : دهنتو ببند کای
اشاره به زندگیه شخصیش در حالی که هیچ ربطی بهم نداشت کار زشتی بود اما اون هم رفتار زشتی با من داشت این عادلانه نبود؟
امشب باید مسائل حل می شد : ولی فکر کنم به خاطر کسی باشه 
حالا اون نیشخند کاملا از بین رفته بودو من می دونستم موفق شدم : تو می دونی در مورد کسایی که خودشون برداشت می کنن چی می گن ، اونا یه عوضین
پوزخندی بهش زدم : تو ، توی عوضی بودن روی دستم زدی پس نمیخواد نگران عوضی بودن من باشی
  معلوم بود کاملا عصبیش کردم : تو ازم نخواستی که باهام غذا بخوری که در مورد میزان عوضی بودنم صحبت کنی؟؟؟
حق با اون بود من قصد این کار رو نداشتم به پنجره نگاه کردم.
مطمئن نبودم از سهون چه چیزی می خوام اینکه بگه کسی رو دوست داشته؟
اینکه بگه نمیتونه کسی رو دوست داشته باشه؟
این چیزی نبود که من می خواستم از زبون سهون بشنوم. در اصل من می خواستم سهون حرف های من رو بشنوه
به سمت اون نگاه کردم باید دوباره به گذشته اشاره میکردم :چون فکر می کنم تو از چیزی که بین ما اتفاق افتاده، برداشت اشتباهی کردی
سرش رو خم کرد : اوه واقعا؟کنجکاو شدم
_من نباید اون شب بهت اجازه میدادم. من مست بودم و تو هم مست بودی
چشم هاش روچرخوند :اره ، تو باید بدون گوش دادن به حرفام از اون جا میرفتی
اره باید میرفتم ، پوزخندی زد و گفت : تو کسی بودی که همراهی کردی و عملا منو تحریک کردی
با عصبانیت با دستم بهش اشاره کردم : این چیزیه که من در موردش حرف می زنم این برداشتی که تو از من کردی. این که من همچین چیزی رو می خوام با هرکس تو مستی سکس کنم این ... اشتباهه
اون با جدیت به من نگاه می کرد : این چیزی نبود که تو می خواستی؟
برای برگردوندن غروری که 5 سال پیش از بین برد دروغ گفتم :
نه نبود اون زمان  وقتی شیکاگو بودم، حال روحی خوبی نداشتم اون شب فقط از تو استفاده کردم تا برای چند دقیقه شرایطم فراموش کنم
خیلی محکم چنگالش رو روی میز انداخت که باعث شد من تکونی بخورم : کسی که کمک کرد شرایطت رو فراموش کنی؟
به نظر عصبانی شده بود و من می دونستم چرا.
اون فکر میکرد من از روی عشقی که به اون داشتم باهاش سکس کردم
با این که درست بود ولی نمیخواستم اون عوضی بدونه
+ این احمقانه به نظر می رسه تو برای اینکه همچین مزخرفی بگی فکر هم میکنی پس چطور اون صبح از حرفام اینقدر ناراحت شدی و فرار کردی ؟
من روی صندلیم تکونی خوردم، با این بحث راحت نبودم
اون با لحنی عصبی ادامه داد : همه این مزخرفاتو سر هم کردی تا من دیگه بهت کاری نداشتم باشم؟ دیگه بهت چیزی نگم که احساس راحتی داشته باشی؟میدونی مشکل چیه؟اون چیزی که تو می خوای متوقف بشه من نیستم، اون مدلیه که تو واکنش نشون می دی مهم نیست تو چقدر به خودت و من این داستان و بگی، این هیچوقت تغییر نمی کنه. چون این یه داستانه
چشم های من خیس شده بودن. درسته من می خواستم به سهون واکنش نشون ندم و اون خیلی خوب این رو می دونست اما اون نمی دونست اگر اون متوقف بشه، ری اکشن های من هم متوقف می شدند
سهون کسی بود که این چیزها رو در من به وجود آورده بود
نوشیدنیم رو تمام کردم : لزومی نمی بینم که در این مورد باهات موافقت کنم
اون با تلخی  گفت : نه مجبور نیستی
ما بقیه ی شاممون رو در سکوت خوردیم. به خودم یاد آوری  کردم که من همین رو می خواستم دیگه من رو اذیت نمی کرد و باعث اشفتگیم نمیشد
به نظر حالا سهون از من متنفر بود
وقتی سوار آسانسور شدیم، من هنوز تو افکار خودم بودم. چند طبقه پایین تر نرفته بودیم که آسانسور متوقف شد. دستش روی دکمه ی توقف اضطراری بود
چند ثانیه بعد، سهون روبروی من قرار داشت.
اون صورت من رو با دقت نگاه میکرد : کای
به دنبال چه چیز لعنتی بود ؟
من خودم رو به دیوار اسانسور نزدیک تر کردم حق با اون بود. وقتی اینطوری نزدیک من بود، من حس زنده بودن داشتم
بهم نزدیک تر شد، من می تونستم بدنش رو حس کنم :
تو اون چیزی رو که اون شب بینمون اتاق افتاد رو دوست داشتی من هنوز حالت صورتت موقعی که ارضا شدی رو یادم هست
من به سمت دیگه ای نگاه کردم : اون مال 5 سال پیش بود
لحن بی تاب صداش باعث شد به سمتش برگردم  : صداهایی که تو ایجاد می کردی. جوری که اسمم را صدا میکردی
به چشماش نگاه کردم
من بوش رو به یاد می آوردم جوری که دستام توی کروات سفت میشد حسی که وقتی سهون واردم شد رو به یاد می آوردم ... همه چیز رو به یاد می آوردم
من چیز های دیگری رو هم به یاد می آوردم
عصبی گفتم : من یادم میاد تو چطوری من رو مرخص کردی مثل یک اسباب بازی استفاده شده

𝕺𝖇𝖘𝖊𝖘𝖘𝖎𝖔𝖓Where stories live. Discover now