Part 9

526 148 14
                                    

چشم های سهون برای ثانیه ای بسته شد و نفسی بیرون داد و عقب رفت : درسته، کاری که باید می کردم
اون عقب تر رفت : رابطه ما از ریشه اشتباه بود.تو باید شخص بهتری رو برای خودت پیدا کنی
من خنده ی عصبی کردم : پس من باید دنبال یکی دیگه برم؟
واقعا؟
سی ثانیه پیش کم مانده بود لباس های من رو پاره کنه اما
حالا من رو به سمت بقیه هول می داد
بازی اون هرچیزی که بود تغییر نکرده بود. اما من تغییر کرده بودم : باشه، من این کارو می کنم
به نظر شوکه شد : انجامش می دی؟
_ حتما! ممنون بابت پیشنهادت
اون دکمه ی آسانسور رو زد : خوشحالم که تونستم کمک کنم
و ما به سمت پایین حرکت کردیم
تاکسی وقتی به پایین رسیدیم جلوی در بود
من سوار ماشین شدم بدون حرفی اونجارو ترک کردم
بغض لنتی ولم نمیکرد
_________________________
در حال ارائه ی گزارشی در مورد کارم بودم و چان در جلسه نبود. اون این روزها زودتر می رفت تا برای مراسم ازدواج به کارهاش برسه. یک ماهی بود من اینجا مشغول به کار شده بودم
بعد از اتمام گزارشم تو سالن کنفرانس تنها شدم و خیلی خسته بودم .
به ارامی مچ دستم رو ماساژ میدادم
بعد از چنددقیقه متوجه شدم کسی وارد اتاق شد
نمی خواستم به سمتش نگاه کنم. کنار من قرار گرفت و یک لیوان قهوه رو به سمتم گرفت
( تو تا دیر وقت داری کار می کنی ) وقتی به سمتش برگشتم این رو گفت
بعد از اون شب تو رستوران؛ من سهون رو در جلسه ها و راهرو
دیده بودم. رابطه ی کاری ما خوب بود. اون کاری که من ازش در خواست کرده بودم رو انجام داد و من رو تنها گذاشته بود این چیزی بود که من می خواستم.
اما نمی تونستم این رو هم انکار کنم حضورش گرما بخش بود
_باید مطمئن بشم برناممون برای کمپین جدید هماهنگه
+ تو برای اینکار یه گروه داری، بهشون اطمینان نداری؟
این اولین کار بزرگ من بود و باید در موردش مطمئن می شدم : من بهشون اطمینان دارم
این چیزی نبود که من بخوام در موردش به کسی اطلاع بدم مخصوصا به اون.
صندلی رو از پشت میز بیرون کشید : بزار بهت چند تا توصیه بکنم
_چطوره اینکارو نکنی. تو چرا اومدی این طبقه؟
روی صندلی نشست : تا تو رو اذیت کنم. دلیل دیگه ای نیست
اون دستش رو بالااورد : دستت رو بهم بده
به دستم نگاه کردم : چرا ؟
+ بیخیال کای. تو خیلی خسته به نظر می رسی.
وقتی من باز هم واکنشی نشان ندادم اون اضافه کرد:
فقط قصدم کمکه. قول می دم. ما تنها آدم های اینجا نیستیم
سهون در ماه گذشته به من توجهی نکرده بود شاید این کار رابطه ی کاری ما رو بهتر می کرد. من بالاخره دستم رو بهش دادم. اون شروع به مالش مچ دستم کرد و به خوبی اینکارو می کرد
خیلی جدی به کارش ادامه میداد : تو این کار خوب هستی
سری تکون داد : تو فکر می کنی باید خودت رو اثبات کنی ولی در صورتی که تو کار رو داری و از دستش نمیدی
من لب هام رو روی هم فشار دادم : شاید اگر رییس من تو هر موقعیتی اذیتم نمی کرد منم اینطوری حس نمی کردم
در حال لبخند زدن بود : نمی دونم در مورد چی حرف می زنی. رایلی که از تو خوشش میاد و چان هم که کاملا قبولت داره خب پس من هیچ کار نمتونم بکنم
بهش لبخند زدم
اون یک جای حساس رو در کف دستم رو مالش داد و من لبم رو گاز گرفتم و دستی به پیشونیم کشیدم
سعی کردم دستم رو از دستش بیرون بیارم اما اون من رو محکم تر گرفت

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم عادی باشم با لبخند گفتم : این جالب ترین مکالمه ایه که ممکن بود تصور کنم باهات دارم
_تو مکالمه های زیادی رو تصور کردی؟
لبخند من محو شد خودم رو لو دادم.
من تصورات زیادی تو این سال ها در مورد سهون داشتم
با دیدن ریکشنم با صدای دورگه ای گفت :منم داشتم
نفس کشیدن برام سخت تر شد. سهون به آرامی بلند شد و دستش رو روی دستم کشید
اون حالا روبروی من بود. پاهای من باز تر شده بودند نزدیک تر شد و فاصله رو پر کرد
از این متنفر بودم که چقدر دوست داشتم ببوسمش
زمزمه کردم : تو چرا اینکارو با من می کنی؟
لب هاش بالای  لب های من حرکت کرد. به آرامی و با شیطنت گفت : چه کاری؟
_من رو اینطوری گیر میندازی
+ این باعث میشه فکر کنم تو رو دارم
نیاز من به سهون بیشتر شد : من نمی خوام تو فکر کنی که من رو داری
_مطمئنی؟
مطمئن نبودم. هر دومون این رو می دونستیم. اما اگه اون الان من رو می بوسید، من نمی تونستم خودم رو متوقف بکنم. اگه اون الان من رو می بوسید ....
صورتم رو بالاتر بردم
( ببخشید مزاحم شدم ) یکی از هم تیمی هام پشت در ایستاده بود.
لعنت، لعنت، لعنت
این جا قانونی برای منع قرار گذاشتن وجود نداشت اما من نمی خواستم اسمم رو زبوناشون بیفته
سهون رو به کناری هول دادم و سریع از جام پریدم
_ مشکلی نیست، تام. چی کار داشتی؟
تام ساعتش رو نگاه کرد : میتینگ در حال برگزاریه
_ عالیه، من الان میام
منتظر شدم تا بره و به سهون گفتم در حالی که نمی تونستم به چشماش نگاه کنم : من باید برم
_درسته، میبینمت
+ اوکی
من به سمت اتاق کنفرانس رفتم. سعی کردم به سردرگمی واضح صدای سهون و خودم توجهی نکنم
________________________
وقتی میتینگ تمام شد، من وسایلم رو جمع کردم و با عجله سعی کردم از جلسه خارج بشم
رایلی اسمم رو صدا زد : کای
_بله؟
با لبخندی پرغررور گفت : می خواستم بگم که نیک از برنامه ی ما خیلی خوشش اومده
من با لبخند گفتم : من تیم با استعدادی دارم مطمئن بودم خوشش میاد
رایلی دستی رو شونم کشید گفت : باید به دفترم بیای باهات کار دارم
قلبم به سرعت در حال تپیدن بود فهمیده بود ؟؟ به فکر فرو رفتم این چیز مهمی نبود. بین من و سهون  اتفاقی نیفتاده بود.  باید به رایلی چی می گفتم؟
سهون که متوجه حال من شد و جلوتر اومد تا بیشتر من رو اذیت کنه: اگه تو اونقدر نگران چیزی هستی که همکارات بگن، پس نباید اونجور کارها رو انجام بدی
من با اخم بهش نگاه کردم : این برات خنده داره آره؟
شونه ای بالا انداخت
حال بدی داشتم و حالا که سهون به من نزدیک شده بود می خواست من حس بدتری داشته باشم؟
نمی تونستم این مساله رو تحمل بکنم. مخصوصا الان :
کل هدفت همین بود؟ اینکه کارمندا در مورد من و تو حرف
بزنن؟
سریع از کنارش گذشتم و سمت سرویس بهداشتی رفتم و بعد اب زدن به صورتم به اتاقم رفتم  و وسایلم رو آنجا گذاشتم پیش رایلی رفتم

داخل دفتر شدم : سلام، مشکلی هست؟
_ نه دقیقا. بشین
من روی یکی از صندلی ها نشستم
_امشب جشن به مناسبت این پیروزیه میای ؟
حس بدی داشتم از اینکه دستام رو تو دست گرفت. این موضوع رو بیرون هم میتونست بگه رایلی طوری کنارم نشست که تقریبا نیم تنش روی من خم بود
و در همین لحظه سهون وارد دفتر شد بدون توجه بهش گفتم : حتما
_خوبه من برات یک جا نگه می دارم
اون دست من رو تا زمانیکه من دور نشده بودم نگه داشت
+ رایلی بودجه ی کمپین عکس برداری رو آماده کردی؟؟؟؟
من از کنارش عبور کردم و از اتاق خارج شدم. شونه من به شونه ی سهون برخورد کرد و موجی از لذت در بدنم به وجود آمد
اما نمی تونستم حس درد رو تو چشم هاش فراموش کنم وقتی منو رایلی رو با هم دید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بابت تاخیر معذرت میخوام ❤️
اینم از پارت ۹
امیدوارم دوست داشته باشین

𝕺𝖇𝖘𝖊𝖘𝖘𝖎𝖔𝖓Where stories live. Discover now