یونگی روی شکم جیمین رو به نرمی بوسید و دل پسر پیچید. حس خیلی خوبی داشت، ارتباطشون به طرز باور نکردنی عمیق و محکم بود. از جایی که یونگی لمسش میکرد، لذت توی تمام تنش پخش میشد و گیجش میکرد.
«هیونگ.» جیمین زمزمه کرد، به سمتش خم شد و صورتش رو قاب گرفت. «لطفا.»
یونگی به بلوزش چنگ زد، جیمین خود به خود دستهاش رو بالا آورد و پسر بزرگتر برای درآوردنِ لباسش بهش کمک کرد. هوای سرد به پوستش برخورد کرد و به لرز انداختش. ولی خیلی طول نکشید چون یونگی روی تشک هُلش داد و رو بدنش خیمه زد.
فاصلهی بینشون کمتر و کمتر شد. جیمین هوفی کرد و با بیتابی سراغ دکمههای یونگی رفت. پسر بزرگتر خندید و لبخند روی صورتش جا خوش کرد. لبهاش رو به لالهی گوش جیمین چسبوند و نفس داغشو روش خالی کرد.
«خیلی زیبایی، جیمین.» یونگی گفت، دکمههاش رو کامل باز کرد و پیراهنش رو از تنش بیرون کشید. اندامش ظریف بود، حتی حرکت کردنش. مثل گربهای که کاملا تمرکز کرده!
جیمین آب دهنش رو با صدا قورت داد. همین الانش هم تحریک شده بود. دستش رو روی سینهی یونگی گذاشت و پایینتر رفت. پسر بزرگتر لرزید و بازدمش رو بیرون فرستاد.
وقتی همدیگه رو لمس میکردن، حتی لمس خیلی سریع و کوتاه، باز هم حس فوقالعادهای داشت، و حالا این غیر قابل توصیف بود. انرژی، هر دو نفر رو در بَر گرفته و لذتشون رو چند برابر میکرد. در حدی که جیمین میخواست گریه کنه.
یونگی سرش رو خم کرد و لبهای جیمین رو بین لبهاش گرفت. شیرین و نرم بود. زبونش رو روی لب پایینِ پسر کشید. هم زیاد بود و هم کافی نبود! «هیونگ، من- من بیشتر میخوام.»
یونگی رو پایینتر کشید و بدنهای برهنهشون بدون هیچ مانعی به هم چسبید. پسر بزرگتر نالید، صداش عمیق و آروم بود. دستهاش رو همه جا میکشید، از کشف کردن بدنِ نرم جیمین لذت میبرد.
جیمین زیرش پیچ و تاب میخورد و قلبش توی قفسهی سینهش میکوبید. بیشتر میخواست، دنبال حسی میگشت که پایانی نداشته باشه.
«میخوامت، لطفاً. همین حالا.»
یونگی غرید، مردمکهاش انقدر گشاد شدن که باعث شد چشمهاش کاملا مشکی به نظر برسن. صورتش سرخ و خیس از عرق و لبهاش براق و متورم شده بودن. کمربند جیمین رو باز کرد، شلوارش رو از پاش درآورد و گوشهای پرت کرد. جیمین کاملا سفت شده بود.
بدون هیچ هشداری، لبهاش رو روی عضوش گذاشت.«آه، فاک.» جیمین نالید. اتصالِ بینشون قویتر و باعث خم شدن انگشتهای پاهاش شد. اون فشار و گرما، حرکت آروم و ماهرانهش... تصور یونگی وقتی داشت براش ساک میزد، نالهی جیمین رو درآورد. با پشت دست جلوی دهنش رو گرفت تا فریاد نزنه. «آه، آه، آه... تو- آه.»
YOU ARE READING
Chronicle Black [Yoonmin]
Fanfiction「Chronicle Black 🎴」 𖦹 Yoonmin 𖦹 Fantasy, Romance, Smut 𖦹 Translator: Nelin 𖦹 Writer: Centristy جیمین توی "آکادمی هفت" پذیرفته شد؛ جایی که هر فرد بر اساس تواناییها و مهارتهاش، جزو یکی از دستههای قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی و یا بنفش قرار میگ...