.
هشت روز .. دقیقا هشت روز بود که با تهیونگ هیچ برخوردی نداشت ..
نه دیده بودتش نه باهاش حتی یک کلمه صحبت کرده بود .
جایی نرفته بود ،تو همون خونه بود ..
ولی یا شب دیر وقت به خونه میومد که مطمئن باشه جونگکوک خوابه ، یا قبل اون میومد و زود میخوابید ، و یا خودشو تو اتاقش حبس میکرد .جونگکوک هم نمیخواست اذیتش کنه یا مجبور به حرف زدن بشه یا .. هرچی ..
ولی صبرش حدّی داشت و شدیدا از وضعیتشون کلافه بود .
.
.
از خواب که بیدار شد صدای تق و توقی از آشپزخونه به گوشش میرسید .
با خودش فکر کرد شاید تهیونگ باشه ..به سرعت از تخت بلند شد و خودش رو به آشپزخونه رسوند ..
~اوه سلام پسرم ،بیدارت کردم ؟
-اومم ،سلام .نه آجوما . خسته نباشی .خانم کانگ بود .
حواسش نبود ،امروز شنبه بود و روز نظافت کاری !
نا امید به اتاقش برگشت .
کلافه بود .. گیج بود .. میخواست با تهیونگ حرف بزنه .غرق افکارش بود که تلفنش زنگ خورد .
-الو .جیمین ..
×جونگکوک ! بیدارت کردم ؟
-نه بیدار بودم .
×خوبی ؟ صدات باز چرا اینجوریه ؟ چرا بهم نمیگی چته ؟
-خوبم جیمین ! کاری داشتی ؟
×آره خوش اخلاق ! شامرو بیا اینجا ،هوسوک و تهیونگم میان .
-جیمین .. من ..
×بهونه بیاری میام به زور میارمت ! شب میبینمت . بای .
و قبل از اینکه منتظر جواب پسر بشه قطع کرد .دست و صورتشو شست .لباساشو عوض کرد و به کمک آجوما رفت . با اینکار حداقل میتونست چند ساعتی حواسش رو پرت چیزای دیگهای بکنه .
.
.
عصر شده بود .آجوما یکساعتی میشد که رفته .فقط خدا خدا میکرد که تهیونگ برای عوض کردن لباساش بیاد خونه .
جیمین بهش پیام داد : "کجایی تو ؟ هوسوک و تهیونگ اینجان. بیا دیگه"
تهیونگ رفته بود.. یعنی بیخودی منتظر بود باز ..
پا شد .لباساشو عوض کرد و روانهی خونهی جیمین شد.
.
.
یادتونه جیمین بهش گفته بود برج زهرمار ؟
الان جونگکوک واقعا برج زهرمار بود .. عصبیتر و خطرناکتر از همیشه !سلامی از روی ادب داده بود و روی مبل نشسته بود .
.
.
به جلو خم شد ،آرنجاشو روی زانوهاش گذاشت و نگاهش رو داد به ویسکی توی لیوان که برای چندمین بار پر شده بود .تهیونگ تو آشپزخونه کمک جیمین میکرد ،البته بیشتر سعی میکرد از پسر دور باشه .
×چیزی شده ؟
+نه !
×جونگکوک .. چرا اینجوریه ؟!
+نمیدونم ..!میدونست ..خوبم میدونست .در واقع دلیلش خودش بود .
بالاخره با خوراکیا به هال برگشتن و نشستن .
YOU ARE READING
Moon is Ocean !
Fanfictionچی میشه اگه اتفاقی که انتظارشو نداره بیفته و زندگی جونگکوک دگرگون بشه ! آیا به قدرت عشق ایمان دارین ؟! - ѵҡσσҡ - ҡσσҡѵ -رمنس - قسمتی از زندگی - اسمات 🔞 #1 - dram