4_﴿فقط حواسم پرت شد﴾

179 38 24
                                    

[فیلیکس]

امروز روزیه باید برگردم به پایگاه..از خانوادم خدافظی میکنمو سمت پایگاه میرم...اول میرم سمت اتاق افسر لی و وارد میشم که چانگبینو اونجا میبینم...بی دلیل بهش محل نمیزارم...اون حتی نیومد از من خدافظی کنه..ازش ناراحتم

لی : خب میتونی بری..سلام لی خوش اومدی امیدوارم الان دیگه برای تمرین ها اماده باشی درسته؟

لبخندی فیک تحویل افسر میدمو

فیلی : بله افسر

چانگبین به سمت در میره که افسر صداش میکنه

لی : صبر کن سئو..با لی تمرین کن و سعی کن به تمرینات الان برسونیش

بین : ولی

لی : این یه دستوره سئو

بین : بله افسر لی

لی : خب میتونین برین

از در بیرون میرم که چانگبین جلوتر از من میدوعه..نمیدونم این کارش برای چیه ولی من همونطور اروم به سمت اتاق بر میگردم

[چانگبین]

یادم میوفته که وسایلم روی تختش ولو هستن..سریع به سمت اتاق میدوام و قبل این که برسه وسایلو روی تختم میزارم و می ایستم که میرسه...بدون هیچ حرفی وسایلشو داخل کمد میزاره...

بین : کِی میخوای تمرینو شروع کنی؟

[فیلیکس]

بدون هیچ حرفی حتی عذرخواهی سریع رفت سراغ تمرین...اره نیازی به عذرخواهی نیست..من اصلا چیکاره اونم..

فیلی : الان

بین : الان؟

فیلی : اره الان

بین : باشه توی سالن منتظرتم

لباسمو عوض میکنمو سمت باشگاه میرم که کنار کیسه بوکس ایستاده و داره دستکش میپوشه میرم سمتش

فیلی : خب

بین : اول تمرین بوکس دونفره میکنیم بعدا میری سراغ کیسه بوکس و بعدش...

فیلی : نیازی نیست بگی...

دستکش های بوکسمو بر میدارمو رو به روش قرار میگیرم و بهم میگه چیکار کنم...دوتا ضربه چپو راست و جاخالی..همینطور به تمرین ادامه میدیم و حرکاتو بیشتر میکنه...از دستش عصبی میشم..هیچ حرفی نمیزنه...از عمد یه مشت توی شکمش میکوبم

فیلی : اوه ببخشید حواسم پرت شد

بین : مشکلی نیست حواستو جمع کن

ایندفعه بعد چند تا مشت به صورتش مشت میزنم

فیلی : اوه..بازم ببخشید..

بر میگرده سمتم که عصبانیت از چشاش معلوم میشه

بین : چته تو؟

because i love youOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz