6_﴿قول بده﴾

182 37 24
                                    

[فیلیکس]

با حس دوباره تنها شدن ناله از اعتراض میکنم که دوباره صدای وسایل رو میشنوم...دوباره صدای پاهاش که بهم نزدیک میشه...حس نزدیک شدن یه چیز سرد به لبام باعث میشه یکم بلرزم

بین : دهنتو باز کن

دهنمو باز میکنمو یخو توی دهنم میزاره و همراهش یه چیز دیگه رو روی لبم میکشه...با لرزشی که اون دستگاه داره متوجه میشم ویبراتوره..ولی سایزش...ویبراتورو میکنه توی دهنمو درش میاره...سایزش خیلی بزرگه...همونطور ویبراتورو از روی لبم اروم میکشه پایین ترو روی نیپلم نگهش میداره..اههه فاک خیلی خوبه…

فیلی : اههه میخوامش

حواسم نبودو حرف زدم..مطمئنم الان عصبی میشه

[چانگبین]

به حرف میاد...خنده ای میکنمو ویبراتورو از بدنش فاصله میدم و میام پایین ترو زیپ اون قسمت شلوارش که باعث میشه وورودیش و ببینمو باز میکنم...خوبی این شلوار همینه که هرموقع بخوای نیاز نیست حتی درش بیاره..خم میشم روشو نزدیک گوشش میشم و حرف میزنم

بین : قانون رو یادت رفت نه؟اینجا پایگاه نیست بهت رحم کنم بیی بوی

ویبراتونو کامل واردش میکنم و درجشو روی کم میزارم...با درد یهویی به خودش میپیچه و یه جیغ بلندی میکشه...ولی اون ویبراتور حتی سایزش از دیک منم کوچیک تره...درجه ویبراتورو روی اخرین حالتش سمت پروستاتش تنظیم میکنم و از روش بلند میشم و چشم بندو باز میکنم و روی صندلی میشینم..خوبه ایندفعه یادش بود که نباید چشاشو ازم بگیره...بهش زل میزنم..به وول خوردناش و گاز گرفتنای لبش...صدای ناله هاش...با سخت شدن نفس هاش و متوجه میشم که خوب تحریک شده...میرم سمتشو ویبراتورو در میارمو و اونو از روی شلوار روی دیکش میکشم که متوجه کام کردنش توی شلوارش میشم..با خنده بهش نگاه میکنم

بین : یادم رفت بگم حق نداری بدون اجازه من کام کنی نه؟پس الان میگم..حق اینو نداشتی

سمت کشو حلقه ها میرمو یکیشو برمیدارم و سمتش بر میگردم...شلوارو کامل از پاهاش در میارم

بین : میدونی که دستات نباید بیان پایین

[فیلیکس]

ولی این نامردیه...اون اینو به من نگفته بود...همینطور که نفس نفس میزنم  بهش نگاه میکنم..هنوز کامل کام نکرده بودمو فقط یکم از کامم بیرون اومده بود چون ویبراتورو ازم کشیده بود بیرون...با دیدن دستش که یه حلقه بهشه زیر لبم لعنتی میگم...امیدوارم نشنیده باشه...حلقه رو به دیکم میزاره...عالی شد...روم خیمه میزنه و وحشیانه پوست گردنمو بین دندوناش میگیره...با حس گرمای چیزی متوجه خون شدن پوست گردنم میشم...دستاشو دوطرفم میزاره و داگی استایل میشونم...دستام از تخت اویزونن و تعادل توی این حالت خیلی سخته…با اسپنک محکمی که بهم میزنه اخی میگم

because i love youOnde histórias criam vida. Descubra agora