7_﴿ببخشید﴾

182 33 16
                                    

[فیلیکس]

بیدار میشم که میبینم کنارم نیست..پامیشم...امروز بهترم  به خاطر قرصی که دیشب قبل خواب بهم داده..از روی تخت بلند میشمو میرم توی حال که میبینم روی کاناپه خواب رفته و میرم سمتش که میبینم لپ تاپش خاموش شده..درشو میبندمو روی کاناپه میشینم و بهش نگاه میکنم...من نباید بهش حس پیدا میکردم..ولی الان کاری نمیتونم بکنم..فقط باید نشون ندم...لپشو اروم میبوسم که چشاشو باز میکنه و گیج اطرافو نگاه میکنه

فیلی : صببخیر

بین : اوه..سلام..صبح توهم بخیر..ساعت چنده؟

فیلی : ده

بین : چی؟وای من نباید میخوابیدم

فیلی : چرا؟

بین : کلی کار داشتم تو لپ تاپو بستی؟

فیلی : اره خاموش شده بود منم بستمش...توی لپ تاپت چیکار میکنی که نمیزاری من ببینم؟

بین : نفهمی به نفع خودته

فیلی : ولی من میخوام بفهمم

میاد نزدیکمو یه بوسه به لبام میزنه و لپ تاپشو بر میداره و داخل اتاق میره

فیلی : منم خر شدم

پا میشمو همراهش میرم داخل اتاق 

فیلی : کجا؟

بین : باید برم تا یه جایی برمیگردم

فیلی : منم میام

بین : نه

فیلی : ولی میخوام بیام

بین : گفتم نه دیگه

فیلی : ولی من میخواممممم بیاممممممم

عصبی میشه و سرم داد می‌کشه

بین : بهت گفتم نه تموم شد

ناراحت میشم از دستش...اشک توی چشام جمع میشه ولی خودمو کنترل میکنمو سمت دستشویی میرم و پشت در میشینم...با کوبیده شدن محکم در میفهمم که رفته...از دستشویی میام بیرونو روی تخت میشینمو گریه میکنم...بلند بلند حرف میزنم...
فیلی : چرا سرم داد میزنی...من که چیزی نگفتم...میتونستی دلیلشو بهم بگی..ازت بدم میاد...
همینطور گریه میکنم و روی تخت دراز میکشمو پتورو روم میندازم..گوشیمو بر میدارمو میوفتم توی گوشیم...چند ساعتی میگذره که بر میگرده...صدای پلاستیک میاد..شاید ناهار خریده...خیلی گشنمه..ولی اهمیت نمیدم که میاد توی اتاق

بین : سلام

جوابشو نمیدمو پشتمو بهش میکنم

بین : نمیخوای جوابمو بدی؟

خودمو با گوشیم سرگرم میکنم

بین : پس خودم همه مرغ سوخاریارو میخورم

حرصم میگیره ازش...حداقل یه عدرخواهی کن که سرم داد زدی...میره میشنیه و شروع میکنه به خوردن...از عمد صدا در میاره

because i love youDonde viven las historias. Descúbrelo ahora