با سوزش سرم چشامو باز میکنم...اخی از درد سرم میگم و با سختی چشامو باز میکنم..یکم سرمو تکون میدم و اطرافمو نگاه میکنم...به صندلی بسته شدم داخل یه اتاق..مثل اتاق بازجویی میمونه...یه چراغ وسط اتاق و دوتا صندلی و میز..با این تفاوت که به صندلی بسته شدم..یکی وارد اتاق میشه..اون افسر اصلیه.
افسر : خب بالاخره بهوش اومدی
جوابی بهش نمیدم
افسر : خیلی سریع میرم سراغ اصل مطلب برای چی اینجایی و از طرف چه کسی اومدی؟
هیچ جوابی بازم بهش نمیدم که بلند میشه میاد سمتمو موهامو به عقب میکشه که سرمم همراهش کشیده میشه..مجبورم میکنه که به چشماش نگاه کنم و نگاه میکنم
افسر : سوالمو باید دوباره تکرار کنم؟
بین : فیلیکس کجاست؟حالش خوبه؟
موهامو ول میکنه و میشینه روی صندلی...یه لبخند مزخرف روی لب هاش نقش میبنده
افسر : اول باید جواب منو بدی
بین : تا نفهمم در چه حاله هیچی نمیگم
افسر : اوم..ولی کسی اینجا راجب فیلیکس صحبت نمیکنه..
اهمیتی بهش نمیدمو لبخند تحویلش میدم
بین : هرچقدر میخوای تلاش کن...تا نبینمش حرف نمیزنم
افسر : باشه..قبوله ولی حواست باشه که اگه حرف نزنی اتفاقات خوبی براش نمیوفته..
بین : حرف میزنم ولی اول باید اونو ببینم
با دستش به سمت ایینه گوشه اتاق اشاره میکنه و چند ثانیه بعد افسر لی وارد اتاق میشه و به اون مرد احترام میزاره
افسر : افسر لی لطفا ایشون رو تا بیمارستان همراهی کنین
لی : بله قربان
میاد سمتمو از صندلی بازم میکنه و به دستام زنجیر میزنه
افسر : اوه صبر کنین...سئو چانگبین حواستو جمع کن وگرنه اتفاقات خوبی نمیوفته..
از حالت چهرش معلومه که خیلی جدیه..افسر لی منو میبره و سوار ماشین میکنم و به سمت بیمارستان راه میوفته..کل مدت به دست بند های توی دستم زل میزنم و به فیلیکس فکر میکنم...اون باعث شد من قید همه چیمو بزنم و خودمو تحویل بدم...یاد روزی میوفتم که داشتم از پیشش میرفتم...وقتی بهم گفت دوست دارم منم میخواستم همون کلمه رو بهش بگم...ولی میدونستم...میدونستم که باید تموم شه...باید میرفتم...وقتی نجاتم داد باید بهش میگفتم...همین باعث شد برگردم...سئو چانگبین...سرد ترین و سنگ دل ترین مامور ایتالیا..الان جونش دست یه پسره...جوری به اون پسر توجه کرد که اگر به هرکس توی ایتالیا بگی میگه اون همون فرد نیست...سرش به سنگ خورده...بالاخره به بیمارستان میرسیم...منو به سمت یه اتاق میبرن..وارد اتاق میشم..اون اینجاست...روی تخت مثل فرشته ها خوابیده...موهاش توی صورتش ریخته شده…
ESTÁS LEYENDO
because i love you
Fanficفیلی : همراه من بیا...بین : چی؟...فیلی : میخوای گیرت بندازن؟ اسم فیک : چون من دوست دارم کاپل : چانگلیکس ژانر : اسمات , رومنس , اکشن , پلیسی , درام تعداد پارت : ۱۱