part29: هیچ چیز مثل ما نیست

1.9K 284 46
                                    

جونگکوک بعد از تموم شدن حرف هاش با ترس و نگرانی به تهیونگ خیره شده بود، یه لیوان آب جلوی صورتش گرفت

تهیونگ با بغض گفت: یعنی میگی مامانم و نارا کشته؟

کوکی با شرمندگی سرش و بالا پایین کرد

تهیونگ پر بود از حس های مختلف و سوالهای جورواجور بود....

نارا مادرش و کشته بود، جونگکوک هیچوقت از عاشقش بودن دست نکشیده، کوکیش بخاطر حفظ جونشون مجبور به بستن همچین معامله ی سختی شده اما تموم این سالها تهیونگ بهش تیکه و کنایه مینداخته، باباش کی بود؟


ته: دلم نوشیدنی میخواد چیزی اینجا داری؟

کوکی بلند شد، ربدوشامی پوشید و سمت کمد رفت: اره آبجو هست فکر کنم... اها ویسکی یورا هم هست بزار پیداش کنم

چند دقیقه بعد جونگکوک بطری نصفه ی ویسکی برگشت و برای هردوشون شاتی پر کرد

تهیونگ سرش و با دستاش گرفته بود... اینکه حرفی نمیزد بیشتر جونگکوک و میترسوند

کوکی: چیزی نمیخوای بگی؟


ته: متاسفم؟ حتی نمیدونم چی بگم.. تو واسه ی حفظ جون هر سه تامون تهدید شده بودی و من حتی معلوم نیست کدوم گوری بودم اونوقت تنها کاری که برات انجام دادم اذیتت کردنت بوده


کوکی دستش و روی شونش گذاشت: اینارو نگفتم خودت و سرزنش کنی... اون موقع رفته بودی کار پیدا کنی از کجا میخواستی بفهمی همچین اتفاقاتی رخ میده...

بعدشم تو که نمیدونستی چخبره فکر میکردی ولت کردم ... ببخشید اصلا تقصیر من بود باید یخورده بیشتر فکر میکردم ولی به جون موکا مغزم قفل کرده بود و فقط حرفای مامانت تو مغزم پلی میشد بخاطر همین هیچ راه حل دیگه ای به ذهنم نرسید..


تهیونگ بطری و گرفت دستش و سر کشید: میکشمشون... انتقام مامان و خودمون و از تک تک شون میگیرم


کوکی: نارا و شوهرش... من هیچکدوم از افراد خانواده رو غیر از اونا ندیدم..حتی یورا هم از ماجرا خبر نداره فقط میدونه من بخاطر یه قرارداد باهاش ازدواج کردم

مطمئن نیستم حتی پدرتم چیزی بدونه..

تهیونگ با لحنی عصبی: چرا طرفداریشون و میکنی؟

کوکی: چون میخوام دشمن اصلیتو بشناسی


تهیونگ: ما یه گروه داریم... یه گروه مختص پیدا کردن مدرک واسه جرم و جنایتای این کصافطای حرومزاده ولی هنوز هیچ مدرکی ازشون پیدا نکردیم

کوکی: ما؟


تهیونگ: اره یه تیمیم منو بابات و عموت و هیونگا و خالت و شوهرش

Mocaccino Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ