part.10

800 147 17
                                    

شکه از کار تهیونگ کمی ازش فاصله گرفت و چندین بار پلک زد تا بتونه همه چیزو هضم کنه.

+چ...چیکار میکنی تهیونگ؟این کارت چه معنی میده؟

با جدیت به چشمای لرزون تهیونگش خیره شد.پسر کوچیکتر کمی عقب اومد و سرشو پایین انداخت.

-دوستت دارم جونگکوک...

صداش از ته چاه در میومد و حتی شک داشت که ایا جونگکوک شنیده یا نه.
نفسشو تو سینش حبس کرده بود و با انگشتای دستش بازی میکرد.

+این....درست نیست..

حرکت دستاش متوقف شد و اروم سرشو بالا اورد،به جونگکوک خیره شد که با استرس دستش رو تو موهاش میکشید و نگاهش رو به اطرافش میداد.

+اینجوری نیست که بهت حسی نداشته باشم ته ولی خب نمیتونیم با هم باشیم.

-چرا نمیشه؟

+من یه پلیسم و نه سال ازت بزرگترم-

-برای من هیچکدوم از اینا مهم نیست جونگکوک!!!

دستش رو روی قلبش گذاشت و صداش رو بالا برد.

-وقتی این لعنتی انتخابت کرده یعنی به هیچکدوم از اینا اهمیت نمیدهه

جونگکوک جلوش ایستاد و صورتشو بین دستاهاش گرفت.
سرش رو جلو اورد و بوسه نرمی رو لباش زد،تهیونگ رو تو بغلش کشید و به خودش فشار داد.
نمیدونست چیکار کنه از یه طرف قلبش میگفت تهیونگ رو دوست داره،از یه طرف دیگه مغزش میگفت فقط عادت کردی بهش.
نفس عمیقی کشید و موهای پسرک تو بغلش رو بوسید.
همین که خواست چیزی بگه یاد حرفای رییسش افتاد و یهو به خودش اومد.
"مزخرفه!"
اروم دستاش رو به زیر پیرهن تهیونگ رسوند و کمر لختش رو نوازش کرد.

+دوستت دارم ته..ببخشید یه لحظه شک کردم به خودم

چشمای ته پر از اشک شد و محکم دستاشو دور گردن معشوقش حلقه کرد.

-مرسی مرسی مرسی....

خنده ارومی سر داد و تهیونگ رو تو بغلش بلند کرد،به سمت اتاقش راه افتاد.

‌+دلم برات خیلی تنگ شده بود جوجه کوچولو...

-منم همینطور بانیم

خنده هاشون باهم مخلوط شد و فضای خونه رو پر کرد.جونگکوک اروم تهیونگ رو روی زمین گذاشت و بلافاصله شروع کرد به دراورون لباساش،همزمان در اتاقو باز کرد و تهیونگ رو به داخل هل داد.
خودش هم وارد اتاق شد و اروم در اتاقو پشت سرش بست.
.
.
.
.
×کیم نامجون!!! دقیقا داری تو اون اتاق فاکی چیکار میکنی؟حرفات چه معنی میده؟؟؟

+ق..قربان من کلی تحقیق کردم ولی اصلا منطقی نیست.خون کیم مثل فلش همه اطلاعاتو تو خودش جا داده،بردن اطلاعات به داخل خون و برگردوندنش تو همچین سطحی از علم غیرممکنه

مرد مسن با عصبانیت لگدی به میز زد و کراوات دور گردنشو شل کرد.

×میرم به مقامات اطلاع بدم به همکارای بیشتری نیاز داریم.لعنت بهش نباید این پرونده رو قبول میکردیم...

با بیرون رفتنش از اتاق نامجون نفسش رو با خیال راحت بیرون داد.

+عوضی خیلی استرس وارد میکنه.

دوباره به لپتاپش خیره شد و لبش رو گزید.واقعا اون مرد تو قایم شدن استعداد خوبی داشت.
با انگشتش رو میز ضرب گرفت و کلافه سرشو تکون داد.

+باید بیاد ببینمش وگرنه نمیتونم اینجوری ادامه بدم‌ ولی اگه بیاد همه چی بهم میریزه...

موهاشو چنگی زد و به میز کوبید.

+خدایا چیکار کنم،تهیونگ نباید اصلا منو ببینه...

____________
منو عفو کنید"-"

Mr. PoliceWhere stories live. Discover now