part.16

864 131 20
                                    

+خب چجور میخواین خونمون رو بگیرین؟

یونگی نگاهی به تهیونگ انداخت و سمت دستشویی رفت تا جعبه های کمک اولیه رو بیاره.

*با مشت حل میشه

بین راه زمزمه کرد و از دید اعضای توی خونه محو شد.

جونگکوک، گیج به قیافه ترسیده کیم ها نگاه کرد و بعد سعی کرد جو رو اروم کنه.
نزدیک تهیونگ شد و انگشتش رو روی گونش کشید.
با مهربونی و نرمی به معشوقش خیره شد و کمی دستش رو عقب برد.

+یااا جونگکوکا نمیخوای که بهم مش....

با حس کردن درد شدیدی تو ناحیه بینی و پیشونیش دادی زد و دستش رو روی بینیش گذاشت.
تهیانگ جیغی زد و کنار برادرش نشست تا وضعیتش رو چک کنه.

×چطور دلت اومد عوضی!!!

با لرزیدن شونه های تهیونگ بین دست هاش ناباورانه نگاهش رو به صورت خیس از اشک تهیونگ داد.

+د...رد داره...

حس میکرد با حرف زدن دردش بدتر میشه و با حس گرمیه پشت لبش ساکت شد و گریه هاش رو خفه نگه داشت.

یونگی وسایل کمک اولیه رو اورد و با دیدن تهیونگ که داشت از درد بهم میپیچید چشماش گرد شد و به پلیس جوان که مشتش رو میمالید نگاه کرد.

*وات د فاک!!!جئون خل شدی؟؟؟

-معذرت میخوام ته....

پسر با پشیمونی گفت و با حرص دستش رو روی صورتش کشید و به یونگی که داشت توی لوازم خودش و لوازم کمک اولیه دنبال چیزی میگشت توپید.

-خودت گفتی مشت بزن

*احمق فرق شوخی و واقعیت رو متوجه نمیشی چرا!!

یونگی محفظه کوچیکی برای جمع کرد خون از بین وسایلاش دراورد و نزدیک پسر کوچیک شد.

*دستت رو بردار

تهیونگ اروم دستش رو که خونی شده بود از روی بینیش برداشت و اجازه داد یونگی کارش رو بکنه.

*معذرت میخوام بخاطر حرف من اینجوری شدی...

آروم زمزمه کرد و شصتش رو زیر چشمای خیس پسر کوچیکتر کشید.
تهیونگ تو چشمای مرد گربه ای خیره شد و سرش رو اروم تکون داد.

+اشکالی ندار...

با شنیدن صدای تیزی هردو سرشون رو سمت منبع صدا چرخوندن و با چشمای گرد به دختر خیره شدن.

×این بار اول و آخرت بود روی برادر من دست بلند میکنی! فکر کردی چون بزرگتری یا یه مامور پلیسی اجازه داری هر غلطی دلت میخواد بکنی؟نخیر اقای جئون تو هیچ حقی نداری

انگشت اشاره اش رو با هر کلمه اش به سینه کوک میکوبید و با خشم کلماتش رو ادا میکرد.
یونگی سریع سمت دختر رفت و بازوش رو گرفت.

Mr. PoliceWhere stories live. Discover now