part.12

725 131 12
                                    

+یعنی چی تراشه نداره؟

-همونطور که قبلا گفتم اطلاعات تو خونش حل شده و حدس میزدم تراشه اصلی ای وجود داره ولی همچین چیزی نیست.

جونگ‌کوک نفس آسوده ای کشید و به رئیسش خیره شد.
مرد پیر فریادی از سر عصبانیت زد و با حرص سمت تهیونگ قدم برداشت،خواست مشتی تو صورتش بکوبه که دستش توسط جونگ‌کوک گرفته شد.

×رئیس نمیتونید همچین کاری کنید...

+به من نگو چیکار کنم و نکنم جئون!!! جواب مقامات رو چی بدم؟؟لعنت به پدر و مادرت کیم تهیونگ!!

مشتش رو از دست پلیس جوان خارج کرد و از اتاق بیرون رفت.
سه پسر توی اتاق نفس راحتی کشیدن و هرکدوم گوشه ای نشستن.

*اطلاعات تو بدن خواهره نیست؟

با حرف یونگی،نامجون آهی کشید و روش رو برگردوند.

+نمیتونم روش ازمایش کنم...

*چرا؟

+هنوز زیر سن قانونیه و بچه اس...

جونگ‌کوک پوزخندی زد و با حرص دستاش رو مشت کرد.

×تهیونگ بچه نبود نه؟

+نه دیگه بچه نیست هیجده سالش شده!

×اتفاقا هنوز بچس و خیلی جوونه!

+اقای به ظاهر نگران اگه بچه اس چرا بهش دست زدی؟؟؟در این حدم نمیتونی خودت رو نگه داری؟

نامجون با حرص زمزمه کرد و از جاش بلند شد که با ناله تهیونگ با استرس به یونگی و جونگ‌کوکِ عصبی خیره شد.

+میرم رئیس رو بیارم!

و از اتاق بیرون رفت.

*فکر کنم منم باید برم..

×نه بشین لطفا !

با تایید یونگی اروم از جاش بلند شد و کنار تهیونگ نشست.
دستاش رو بین دستای خودش گرفت و اروم بوسه ای روشون زد.

×تهیونگی؟

تهیونگ دستاش رو محکم کشید و رو گردنش گذاشتو با درد ناله کرد.
یکم که هوشیار تر شد با گیجی به اطرافش خیره شد و در اخر نگاهش روی دوست پسرش ثابت موند.
کم کم همه چیز به یادش اومد.
میخواستن برن اداره پلیس تا اطلاعات جمع کنن ولی وقتی رسیدن ضربه محکمی به گردنش خورد و بیهوش شد.
گیج بهش خیره شده بود و نمیتونست بفهمه چرا دوست پسرش باید همچین کاری باهاش بکنه.

+چرا؟

جونگ‌کوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد جملات توی ذهنش رو مرتب کنه.

×اینجا یه مکان سِریه،اجازه نداریم افراد متفرقه رو اینجا راه بدیم.برای همین مجبور شدم بیهوشت کنم

با دست به یونگی اشاره کرد و ادامه حرف هاش رو به زبون اورد.

×ایشون مثل اینکه یه سری اطلاعات دارن

Mr. PoliceTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon