part.13

704 122 13
                                    

سه ماه بعد:

-تهیونگ یه چیزی میخواستم بهت بگم...

سرش رو از رو پای جونگ‌کوک برداشت،کنجکاو و منتظر بهش خیره شد.

پسر بزرگتر کمی حرفاش رو مزه مزه کرد و بعد تو چشمای گرد تهیونگ خیره شد.

+میخوام به پدر و مادرم معرفیت کنم
"هرچند اونا کاملا میشناسنت"

تو ذهنش گفت و منتظر به پسرش خیره شد.

+میای؟

تهیونگ یهو سیخ تو جاش نشست و به حالت دراماتیکی دستشو رو روی قبلش گذاشت.

-جونگکوکیییییی این خیلی عالیهههه

با هیجان از جاش بلند شد و دستاشو بهم زد.

-کِی بریم؟

پلیس جوان با لذت به هیجان معشوقش خیره شد و با گیجی لب زد:

+امروز

تهیونگ مات و مبهوت به دوست پسرش نگاه کرد و فریادی کشید.
جونگکوک با حس کشیده شدن موهاش توسط انگشتای باریک تهیونگ به خودش اومد و با درد نگاهش رو به اون وروجک داد.

-آخ...چیه؟؟

+جئون تو یهویی اونم بدون هماهنگی با من، میخوای من رو به خانودت معرفی کنیی؟شوخیت گرفتهههه؟

با حالت زاری وسط سالن نشست و بالشتکی رو تو بغلش فشرد.

+به خودم نرسیدم،حمام نرفتم،لباس ندارم برای پوشیدن قطعا اگه پدر و مادرت اینجوری منو ببینن همون لحظه پرتم میکنن بیرون! تازههه هیچ هدیه ای هم براشون نگ..

با کوبیده شدن لبای معشوقش رو لباش حرفاش تو گلوش موند و به حالت شکه ای تو چشمای خبیث و خندونِ دوست پسرش خیره شد.

پسر بزرگتر کمی عقب رفت و پیشونیش رو به پیشونیِ تهیونگ تکیه داد.
با اینکارش تهیونگ آرامش زیادی رو ازش دریافت کرد و بالاخره اروم شد.

-نگران هیچی نباش تهیونگم،اونا اصلا ادمای سخت پسندی نیستن.تا اخره شب خیلی وقته الان برو یه دوش بگیر منم لباس برات اماده میکنم باشه؟

بوسه عمیق و طولانی ای روی پیشونیش نشوند و از جاش بلند شد.

+بار آخرت باشه برای خفه کردنم از این روش استفاده میکنی!

با خجالت زمزمه کرد و با تمام سرعتی که از خودش میشناخت از جاش بلند شد و به سمت حمام دوید.

جونگکوک به راه رفته تهیونگ نگاهی انداخت و تک خندی زد .

-خیلی خوشگل خجالت میکشه.
.
.
.
.
ساعت جونگکوک رو دور مچش بست و نگاهی به خودش تو اینه انداخت.
شلوار مشکی پارچه ای به همراه پیرهن سفید رنگ ساده ای که لبه اش رو توی شلوارش فرو کرده بود به تن کرده بود و به همراه زنجیر ظریفی توی گردنش تیپ بی نقصش رو کامل کرده بود.
لبخندی از روی رضایت رو لباش نشست و با چشمکی به خودش سریع از اتاق و خونه بیرون زد تا مورد عنایت حرف های دوست پسرش قرار نگیره.
با دیدن ماشین جونگ‌کوک اونطرف خیابون پوفی کشید و با غر غر خیابون رو طی کرد تا به ماشین برسه.

Mr. PoliceWhere stories live. Discover now