part.17

236 33 0
                                    

_تو دیگه کی هستی؟

نگاهی به خونه انداخت و با دیدن پسر جوونی که به در تکیه داده بود ابرو هاش رو بالا انداخت.

_چقدر آشناست...

جونگکوک به ارومی زمزمه کرد و سه نفر دیگه ای که پشتش گارد گرفته بودن با تعجب بهش خیره شدن.

*خوشحالم که برات اشنا بودم جونگکوک شی

پسر با صدای مخملیش زمزمه کرد و کنار برادرش ایستاد.
لبخند فرشته گونه ای زد و به خونه نسبتا قدیمی اشاره کرد.

*بفرمایید داخل براتون توضیح میدیم همه چیز رو

سه نفر نگاه مشکوکی به جونگکوک و دوتا برادر انداختن و پشت سرشون وارد خونه شدن.
وقتی وارد خونه شدن اصلا فکرش هم نمیکردن نمای داخلیش انقدر زیبا باشه.
یونگی که اول از همه به خودش اومده بود زیر چونه تهیونگ و تهیانگ زد و اخمی کرد.

×ندید بدید بازی در نیارین! هی شما نمیخواین خودتون رو معرفی کنید؟

پسری که لبخند فرشته گونه داشت روی مبل نشست و به همراهش برادرش کنارش نشست.

•پارک جین هستم و برادرم پارک جیمین

×خب؟منظورم اینه از کجا ما رو میشناسید؟؟

•مین یونگی جراح،جئون جانگکوک افسری که کارگاه هم هست و کیم تهیونگ و تهیانگ بچه های کیم تهمان درسته؟من و جیمین ژنرال ارشد بخش مرکزی سئول هستیم که از طرف بالامقام ها بهمون دستور داده شده تا به این پرونده رسیدگی کنیم

همه با چشمای گرد خیره به اون دوتا بودن که اولین نفر تهیونگ سکوت رو شکست و با تته پته شروع به حرف زدن کرد.

+شما ؟ارشد؟به این جوونی؟اصلا یه لحظه....صبر کنید من الان کاملا تو شوکم...اول که پدرم افتاد دنبال ما بعد ما اومدیم اینجا و الان شما میگید میخواید به پرونده رسیدگی کنید؟الان من اینو یه اتفاق یا خوش شانسی بدونم یا برنامه ریزی؟

مشکوک بهشون خیره شد و دست تهیانگ رو گرفت و عقب کشید همه ادمای دورش داشتن بهش احساس ناامنی میدادن و نمیتونست به چیزی یا کسی اعتماد کنه.

پسری ک خودش رو جین معرفی کرده بود به حرف اومد و با لبخند محو و اطمینان بخشی به تهیونگ خیره شد.

*درسته حق با توعه کاملا حق میدم که الان ترسیده باشی و نخوای اعتماد کنی بهمون...ولی خب فکر کنم شانس خیلی زیادی داشتین و اینجا تصادفا به شما برخورد کردیم؛یعنی شما برخورد کردین به ما البته.کل این منطقه برای ارتش و انجام ازمایشات خریداری شده و از اونجایی که جیمین داشت دوربینای امنیتی رو چک میکرد متوجه شما شد و این شد که شما اینجا هستین.

جونگکوک اروم سمت تهیونگ قدم برداشت و اونو دراغوش گرفت و کمرش رو نوازش کرد که پسر اروم تر بشه، میدونست داره فشار زیادی رو تحمل میکنه‌.
با حس سنگین تر شدن بدن پسر چندبار متعجب پلک زد و به تهیانگ خیره شد.

-بیهوش شده اوپا...

اروم زمزمه کرد و خودش هم روی زمین نشست تا حالش بهتر بشه.
با صدای زنگ گوشی یونگی سریع اونو از توی جیبش بیرون کشید و جواب نامجون رو داد.

+من دقیقا همونجایی هستم که لوکیشن بوده و دقیقا شما تو کدوم جهنمی هستین؟

یونگی گوشی رو از گوشش فاصله داد و با اخم به گوشی خیره شد،انگار که نامجون میتونه اون رو ببینه.

-منم نمیدونم کجاییم کیم نامجون!و به نفعته بیای پیشمون ببینیم داریم چه گهی میخوریم!!!این کصشعرایی که تهیونگ نباید منو ببینه هم بذار کنار و فقط بهمون کمک کن احمق!!!

گوشی رو سمت جیمین انداخت و خودش سمت جونگکوک که داشت تهیونگ رو روی زمین میخوابوند رفت و تهیونگ رو معاینه کرد تا مشکل خاصی نداشته باشه.

+یکم بی اعصاب شدین دکتر مین..

دختر با استرس گفت و مضطرب خندید با نگاه یونگی سرش رو پایین انداخت.

-توهم وقتی یه دکترِ بی حاشیه باشی و یهو تو این تنش قرار بگیری بی اعصاب میشی!

×خب اقای مین نمونه ها دست شما هست؟مثل اینکه اقای کیم اینطور گفتن.

یونگی با یاداوری نمونه ها محکم به پیشونیش کوبید و سریع دنبال کیفش رفت تا نمونه ها رو برداره.
"لطفا نشکسته باشن!خواهش میکنم"
زیپ مخفی کیفش رو باز کرد و نمونه ها رو برداشت و با خوشحالی اونا رو بالاگرفت.

-سالمه خوشبختانه.

از سر جاش بلند شد و به سمت برادران پارک رفت و به اونا تحویلشون داد.
به محض ایستادن اونا خودش رو روی مبل پرت کرد و بدنش رو کش و قوص داد تا کمی خستگی بدنیش و روانیش رو کم کنه.

صدای زنگ همه رو به خودشون اورد و تهیانگ داوطلب شد تا در رو باز کنه و از اون جمع معذب کننده فاصله بگیره.خیلی یکم میخواست بدونه نامجون کیه.بله!خیلی یکم میخواست بدونه.
بدو بدو سمت در رفت و صداشو بالا برد تا انقدر نامجون در قدیمی رو نکوبه.

-احمق انقدر نباید محکم در رو بکوبی!

در رو با حرص باز کرد و با کنجکاوی و عصبانیت به صورت مرد خیره شد.

+سلام ...تهیانگ..

به محض تموم شدن حرفش بدن بیهوش و بیجون دختر تو بغلش افتاد..

____________
سلام به همه دوستاننننن من برگشتمممممممم😭😭😭😭
دلم براتون تنگ شده بوددددد💔💔😭😭😭😭

Mr. PoliceWhere stories live. Discover now