یک هفته گذشته بود...
هفت روز که برای جیمین و جونگکوک سخت ترین روزهای عمرشون بود!
اونا جوون بودن و هنوز راه های زیادی مونده بود که باهم طی کنند...
خوشی های زندگی حال براشون دیگه طعم قبلا رو نداشت...وقتی کنار هم بودن میخندیدن و خوشحال بودن...
هیچکدوم به روی اون یکی نمی آورد که چه اتفاقی تو زندگیشون افتاده که باعث شده مثل همیشه نباشن...ولی خودشون هم خوب میدونستن که این خوشحالی واقعی نیست!
همدیگر رو گول میزدن...
شاید هم فقط میخواستن همو خوشحال کنند..جونگکوک طی این هفت روز از اون پسر عاشقِ بازیگوش به یک پسر عاشقِ گوشه نشین تبدیل شده بود...
وقتی جیمین خونه بود مدام حرف می زد و با خنده های فیکش سعی میکرد مثل قبلا ها باشه...
با خودش کنار اومده بود، خودشو یه جوری برای خودش تعریف می کرد که انگار از همون روز اول زندگیش کور بوده و دنیا براش سیاه و منفور...وقت هایی که جیمین خونه نبود مینشست و پیانو میزد یا روی مبل توی خودش جمع میشد و فکر میکرد
خیال هایی میکرد که گاهی تا مغز استخونش یخ میبست
فکر اینکه اگه جیمین روزی ازش خسته بشه چی؟اگه یه روز ولش کنه و بره دیگه برنگرده چی؟
و هزار سوال دیگه که تا شب که جیمین برمیگشت مثل خوره مغزشو میخورد..خودشم خوب میدونست جیمین هیچوقت ترکش نمیکنه چون به عشق جیمین اعتماد داشت...
ولی خب فکر کردن ذهن گاهی دست خود آدم نیست.
کور که بشی زندگی برات غریبه میشه حتی خودت رو هم نمیشناسی..حس هایی به سراغت میان که تا این مرحله از زندگی تجربه شون نکردی و قطعا کنار اومدن باهاشون سخته ولی جونگکوک قوی بود دیگه نه؟
جونگکوک اون جونگکوک قبلا نبود!
کورشده بود...
آشفته بود، پر از حس ترس..
پر از خستگی و حس تنهایی...
درسته جونگکوک تنها بود!تو دنیای سیاهش تنها بود و به دنبال جیمین تموم کوچه های تاریک رو گشته بو...
صدای جیمین تو عمق تاریکی به گوشش میرسید ولی انگار فقط یک صدا بود...کورشدن به آدم حس بیچارگی میده و جونگکوک از این بابت خوشحال بود که نزاشته جیمین این حس هارو تجربه کنه..
جونگکوک فقط به حرف زدن های جیمین احتیاج داشت، اینکه بهش بگه من هیچ وقت تنهات نمیزارم...
بگیره دستای سرد جونگکوک رو و با حرفاش گرم کنه روح پر از ترس مردش رو!و اما جیمین..
جیمینی که گم شده تو حس عذاب وجدان .. حسی که شب ها نمیزاره بخوابه
و حس گناهی که دستای قدرتمندشو به دور گلوش محکم کرده و اجازه نفس کشیدن رو بهش نمیده..
با خودش فکر میکرد قطعا اگه کوک وضع روحی و جسمی جیمین رو میدید کلی دعواش میکرد چون جیمین دیگه جیمین نبود...
YOU ARE READING
𝑪𝒉𝒆𝒓𝒓𝒚 𝑩𝒍𝒐𝒔𝒔𝒐𝒎
Romance*FULL* مینی فیک: شکوفه گیلاس ژانر: انگست، رمنس، اسمات کاپل: کوکمین با استرس توی راهروی بیمارستان میدویی ... چند بار سکندری میخوری و میوفتی زمین ... دقیقا یک ساعت پیش بهت خبر دادن تنها عشقت به خاطر یه حادثه ای چشماشو از دست داده ... وقتی از دکتر حا...