_کوکی.. میتونی ببینی؟
جونگکوک با گرفتن شونه های جیمین محکم به سمت خودش کشیدش که جیمین تو آغوشش پرت شد.
چندبار کنار گوشش رو بوسید و محکمتر به خودش فشردش..
_میبینم شکوفه... میبینم
خندید و گونه شو به شونه ی کوک مالید
جیمین رو از خودش فاصله داد و با حیرت به موهای تازه رنگ شده ش چشم دوخت..._بهم میاد!؟
جونگکوک با خوشحالی سر تکون داد...
_عین شکوفه ی بهشتی شدی... خیلی بهت میاد عزیزم.. ولی....
جیمین با نگرانی منتظر ادامه ی حرفش شد
_ولی؟کوک با بی طاقتی بوسه ای به لباش زد
_ولی من نمیتونم از این همه زیبایی جون سالم به در ببرم!
جیمین خندید...
امروز داشت زیادی میخندید.
بیش از حد خوشحال بود...
دوست داشت این خوشحالی رو یه جوری بروز بده...
دوست داشت جیغ بکشه...
بپره و آواز بخونه...
دوست داشت آنقدر مست کنه که فقط دیوونه بازی دربیاره...._ دیگه بسه بیا حموم کنیم بریم بیرون که برات سوپرایز دارم بیبی!
_اوه... از همین الان هیجان زده شدم یعنی سوپرایز شکوفه م چی میتونه باشه!؟
____بعد از حموم نهار سرپایی خوردن و حالا داشتن تو اتاق آماده میشدن...
_جیمین... کدوم رو بپوشم؟ قرمز یا سفید؟
جیمین بعد از زدن سایه ی کمرنگی پشت چشم هاش متفکرانه به پیراهن های تو دست کوک نگاه کرد...
بعد از تجزیه و تحلیل فراوان نظرش رو بیان کرد_سفید... منم پیراهنم سفیده ست کنیم باهم!
با لبخند گشادی گفت و به سمت پیراهن مجلسی که دوخت قشنگ و سر آستین های تزئین شده ش چشم نواز ترش میکرد، رفت و روبه روی آینه مقابل خودش گرفت.
_چطوره؟
جونگکوک با بستن آخرین دکمه از پیراهن مردونه ش کراواتشو برداشت و به سمت الهه ی زیبای مقابلش رفت.
_تو... تو جیمین حتی ماه هم با دیدنت سر خم میکنه عزیزم...
جیمین لبخند شیرینی زد و با گرفتن کراوات کوک پیراهن خودش رو روی شونه ش گزاشت و با حلقه شدن دستای جونگکوک به دور کمرش مشغول بستن کراوات شد.
جونگکوک تو اون نزدیکی نفس کشیدن یادش رفته بود. با تموم شدن کراوات لبای سرخ و براق جیمین رو نرم بوسید و با برداشتن کت و سوییچ ماشین به بیرون قدم برداشت.
_تو ماشین منتظرم دیر نکنی خوشگله!
_______بعد از رسیدن به مهمونی و خوش آمد گویی به مهمون های بی شمار جیمین حالا تو گوشه ای مهمونی رو مبل قرمز رنگ نشسته بودن و به هم نگاه میکردن..
این جشن به مناسبت منتشر شدن کتاب جیمین و البته تولد جونگکوک بود که خودش خبر نداشت:)
با مزه کردن شراب قرمز رنگ توی دستاش بلند شد و رو پاهای کوک نشست.
_جونگکوکی!
جونگکوک با نگاه عاشق و شیفته ای که فقط متعلق به جیمین بود به چشم های نافذش خیره شد.
_جانم؟
لب کوک رو بوسید و با گرفتن دستاش اونو به دنبال خودش کشید.
با رسیدن به وسط سالن چراغ ها خاموش شدن و فقط لامپ های نئونی اون لحظه رو زیباتر کرد.
با لبخند میکروفن رو گرفت و با اشاره کیک بزرگ سه طبقه رو آوردن...
_خیلی ممنونم که تو این روز مهم باهام همراه بودین و به همتون خوش آمد میگم... امشب علاوه بر جشن منتشر شدن کتابم مناسبت دیگه ای هم داریم..
تولد عشقم جونگکوک!جمله ی آخر رو با نگاه به صورت جونگکوک گفت و بوسه ی هوایی براش فرستاد...
_تولدت مبارک جونگکوک...
جونگکوک با جلو کشیدن شکوفه ش لباشو رو لباش کوبید و محکم بوسید.
_خیلی ممنونم شکوفه ی بهشتی...
اروم رو لباش زمزمه کرد..
بعد از تبریک های زیاد و گرفتن کادو و خوردن کیک...
نوبت رقص بود...
و حالا زوج خیره کننده ی جشن داشتن دو آغوش هم میرقصیدن و با نگاه های عاشقانه ی خود از هم تعریف میکردن...
_سوپرایزت رو دوست داشتی؟
سرشو تکون داد و گفت
_البته... و اینکه من هنوز کادوی تولدم رو نگرفتم!
و با آویزون کردن لباش جیمین رو به خنده انداخت.
_مگه میشه کادو رو یادم بره... ولی برای گرفتنش یه کار دیوونه بار بکنیم آماده ای؟
_من عاشق دیوونه بازیم!
جیمین با خنده سرشو تکون داد و با گرفتن دستای جونگکوک با شمارش به سمت بیرون سالن قدم تند کردند.
پایان:)
_________
سلام شکوفه ها... خوبین؟
نمیدونید با چه بدبختی این پارت پایانی رو نوشتم:)))
اینم از پایان شکوفه گیلاس... راستش دلم براش تنگ میشه و همچنین برای شما و نظرات شکوفه ایتون😭
لطفا دوسش داشته باشید و کلی بهش عشق بدین و نظرات رو حتما برام بفرستین.
اگه کمی و کاستی داشت ببخشید و خودمم میدونم نقصی داشت و متاسفم
خلاصه اینکه لاو یوووو

KAMU SEDANG MEMBACA
𝑪𝒉𝒆𝒓𝒓𝒚 𝑩𝒍𝒐𝒔𝒔𝒐𝒎
Romansa*FULL* مینی فیک: شکوفه گیلاس ژانر: انگست، رمنس، اسمات کاپل: کوکمین با استرس توی راهروی بیمارستان میدویی ... چند بار سکندری میخوری و میوفتی زمین ... دقیقا یک ساعت پیش بهت خبر دادن تنها عشقت به خاطر یه حادثه ای چشماشو از دست داده ... وقتی از دکتر حا...