سلام.
وقتتون بخیر. با اینکه نه به شرط ووت رسیده و نه جمعه است فقط چون در استانه تولد اکسوالیم قرار دارم تصمیم گرفتم براتون اپ کنم. ولی لطفا برگردید و به پارت قبل هم ووت بدید🤗
اینم @lilyareaa چنل شخصی تلگرام خودمه اگر دوست داشتید خوشحال میشم دور هم باشیم.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡"همه وسایلتون رو توی کمد گذاشتم. اگر نیاز به چیزی داشتید خبرم کنید. من تا چند ساعت دیگه برمیگردم".
خانم مایر برای اخرین بار همه چیز رو چک کرد و بعد درحالیکه که از اتاق خارج میشد رو به پسرکی که دست به سینه به دیوار تکیه داده بود گفت "بیرون منتظرتم عزیزم".
بعد از رفتن خانم مایر، لوئی نگاهی به اخمهای درهم شده بکهیون انداخت و با لبخند گفت "قراره با من قهر باشی؟"
بکهیون نفس عمیقی کشید و با قدمهای سست و شانههایی افتاده سمت لوئی که روی تخت وسط اتاق نشسته بود رفت. یک قدمی مرد بزرگتر ایستاد و درحالیکه دستش رو بین موهای لوئی فرو میبرد گفت "من نمیخوام برم. نمیتونم اجازه بدم اینجا تنها باشی".
نگرانی توی صداش و چهره غمگینش قلب مرد بزرگتر رو به لرزه میانداخت. دستهاش رو دور کمر بکهیون حلقه کرد و بدن ظریفش رو به سمت خودش کشید. پیشانیش رو به سینه پسرکش تکیه داد و با صدای ارامی گفت "باید به کلاست برسی عزیزم. نمیخوام از درست عقب بمونی. میدونی که بعد از کالج میتونی بیای پیشم، فقط چند ساعته".
صدای ضربان قلب بکهیون رو میشنید. سینهای که به خاطر نفس عمیق به شدت پایین و بالا میشد. منتظر شنیدن اعتراض بکهیون بود، اما پسرکش در سکوت فقط به نوازش کردن موهاش ادامه داد. حس حرکت اون انگشتهای ظریف روی پوست سرش دلپذیر بود.
با عقب کشیدن بکهیون و نفسی که با اه بیرون داد، از خلسهای که وجودش رو فرا گرفته بود، بیرون کشیده شد.
"بهتره دیگه برم، یعنی مجبورم برم، لطفا تا برگشتنم مراقب خودت باش".
لوئی به قیافه درهم پسرکش لبخندی زد و بوسهای بر پشت دستی که برای خداحافظی به سمتش دراز شده بود، نشاند.
وابسته کردن بکهیون اشتباه بود ولی احساس نیاز و محبتی که به پسرکش داشت مانع از تصمیم منطقی میشد. به بودن بکهیون احتیاج داشت. به حس عشقی که در وجودش شعله کشیده بود. بکهیون امید از دست رفتهای بود که سالها بود به دنبالش میگشت.
حس سرما میکرد، درست از لحظهای که بکهیون رفته بود حس سرما میکرد. مدتها بود، اغوش پسرکی هجده ساله براش پناه شده بود، لبخندهاش بهش دلگرمی میداد و نگرانیهاش حس زندگی.
روی تخت دراز کشیده بود و خیره به سقف سفید بیمارستان به تصمیمی که گرفته بود فکر میکرد. از مردن هراسی نداشت ولی تنها گذاشتن مرد جوانی که حضورش به تپشهای قلبش سرعتی دلنشین میداد زیادی ترسناک بود.
YOU ARE READING
The Musician
Fanfiction《نوازنده》 Full بکهیون دانشجوی کره ای تباری که از طریق نواختن در میدان شهر گذران زندگی میکنه با مردی اشنا میشه که براش ترسیم رویایی به واقعیت تبدیل شده است. مردی که بال پرواز بهش هدیه میده غافل از اینکه آغوشش مکانی میشه برای سقوط پسرک جوان... ****** ...