(جونگ کوک)
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.
به سرعت رفتم تو دستشویی و صورتمو شستم و مسواک زدم و اومدم بیرون. امروز باید حسابی تیپ می زدم تا بتونم مخ کیم تهیونگ رو بزنم. از اونجایی که اون یه ددی کامله پس باید با کیوت ترین حالت ممکن برم.
بعد از پوشیدن لباسم و یکم آرایش کردن حالا داشتم به سمت دانشگاه می رفتم.(تهیونگ)
امروز زود تر از همیشه پا شدم و حسابی به خودم رسیدم و یه تیپ ددی طور زدم تا بتونم تو چشم اون بانی، جذاب به نظر بیام
بعد از آماده شدن سوار ماشینم شدم و به سمت دانشگاه رفتم...(جونگ کوک)
وقتی به دانشگاه رسیدم. سنگینی نگاه های بقیه رو خودم احساس می کردم. ولی برام مهم نبود. با قدم های آروم داشتم به سمت کلاسم می رفتم و وقتی وارد شدم جیمینی رو دیدم که حسابی تیپ زده بود و انگار از چیزی خوشحاله.
رفتم و بهش سلام کردم وکنارش نشستم.*جیمینی هیونگ خبریه؟ تیپ زدی
-نه می خواد چه خبری باشه؟ از اونجایی که مادرزادی جذابم امروز یکم به خودم رسیدم همین.
می دونستم داره دروغ میگه برا همین پافشاری کردم تا از زیر زبونش بکشم :
*هیونگ به من دروغ نگو بگو ببینم چی شده
-باشه کوکی تو بردی. بهت می گم ولی به کسی نگو
پوکر شدم. : آخه تو کجا دیدی من به کسی بگم
-باشه حالا اینو ولش.. رو دو نفر کراش زدم برا همین تیپ زدم تا بتونم تو چشمشون کیوت باشم
با دادی که زدم همه برگشتن سمتمون ولی بعد چند دقیقه دوباره به کار خودشون مشغول شدن
*چییییی؟ کیا ؟
- هیسس آروم باش بابا همه فمهیدن.
*خیل خب آرومم حالا بگو اون دو نفر کیان؟
- مین یونگی و جانگ هوسوک
*چی ؟ شوخیت گرفته؟ هنوز یک روزم نشده مارو عوض اکیپشون کردن بعد تو روشون کراش زدی؟ اصلا کی وقت کردی کراش بزنی؟
- جونگ کوک آروم باش بهت می گم.... دیروز بعد دانشگاه رفتم خونه یهو یادم افتاد برا خونه خرید نکردم برا همین پاشدم رفتم فروشگاه که یونگی و هوسوک رو اونجا دیدم بعدش که وسایل مورد نیازم رو خواستم حساب کنم یادم افتاد کیف پولمو نیاوردم. که همون لحظه یونگی اومد و وسایلمو حساب کرد و چون خیلی زیاد بود هوسوک کمکم کرد تا در خونه ببرمشون اون لحظه به قدری جذاب و شبیه ددی های فداکار بودن که نگو منم دیگه کراش زدم البته که به یونگی پولشو دادم
*اوه چه باحال برات خوشحالم هیونگی امید وارم تو عملیات مخ زنیت موفق باشی
- معلومه که موفق خواهم بود
بعد از این حرف جیمین خندیدم و به فکر فرو رفتم واقعا براش خوشحال بودم چون یونگی و هوسوک واقعا آدم های خوبی هستن تا جایی که می دونم و البته پیش خودمون بمونه که واقعا به هم میان..
همین جوری تو فکر بودم که درکلاس باز شد و تهیونگ به همراه یونگی و هوسوک اومدن داخل
امروز کلاس هامون با هم یکی بود
منو جیمین به هم نگاه کردیم و از چشما و لبخندی که زده بودیم کاملا مشخص بود که تو کونمون عروسیه
ولي واستا ببینم... تهیونگ چقدر امروز خوشتیپ شده
البته همیشه خوشتیپ هست امروز انگار واقعا به خودش رسیده...
حالا هر چی مهم اینکه خیلی ددی طور شدهبا ورود معلم چشمام رو ازش گرفتم و به درس گوش دادم
سلام من دوباره برگشتم.. با عرض معذرت می دونم خیلی دیر آپ کردم ولی خب امتحان داشتم و جبران می کنم♥️🍭💙
مثل همیشه احتمال چصدستی به شدت زیاده پس به بزرگی خودتون ببخشید
نظراتونو حتما بگین🍭♥️
بوس بهتون ❤️😊
YOU ARE READING
Secret love🤫💛
Adventureجئون جونگ کوک 19 ساله هیچ وقت فکرشو نمی کرد با عوض شدن دانشگاهش زندگیش به اینجا برسه. کاپل ها : اصلی : تهکوک فرعی : یونمینسوک. نامجین