وقتی وارد کلاس شدم تمامی دانش آموزان به طرفم برگشتن و با دیدنم شروع کردن پچ پچ کردن.
همون طور که دنبال جایی برای نشستن می گشتم یکی از پسر های کلاس سمتم اومد و با خوش رویی خودشو معرفی کرد :
سلام من پارک جیمین هستم. دانش آموز جدیدی نه؟ می تونی بغل من بشینی.و بعد دستمو کشید و منو رو صندلی کنار خودش نشوند. از نظرم آدم خوبی میومد برا همین شروع کردم باهاش حرف زدن تا شاید بیشتر بشناسمش :
اسم من جونگ کوک جیمین شی و بله دانش آموز جدیدم و مرسی که گذاشتی بغلت بشینم.وقتی حرف هام تموم شد بلافاصله جیمین با لحن گرم و دوستانه ای شروع کرد حرف زدن : او جونگ کوکی لازم نیست انقدر رسمی صدام کنی یا باهام رسمی حرف بزنی می تونی بهم بگی هیونگ یا جیمین راحت باش گوکی ما دیگه دوست های همیم مگه نه؟
و در آخر حرفش چشمک کیوتی بهم زد. اون پسر واقعا به دلم نشسته بود و برای همین سریع جواب دادم :باشه جیمینی هیونگ. آره ما دیگه دوست های همیم.
با تموم شدن حرفم معلم وارد کلاس شد و بعد از سلام کردن رو به بچه ها گفت : دانش آموز جدید داریم.
و بعد من اشاره کرد و ادامه داد :جونگ کوک لطفا بلند شو خودتو معرفی کن تا بچه ها باهات آشنا شن.
بلند شدم و با صدای کاملا واضحی خودم رو معرفی کردم : سلام من جئون جونگ کوک هستم و اهل اولسانم و به خاطر شغل پدرم به سئول نقل مکان کردیم، امید وارم در کنار هم روز های خوبی رو سپری کنیم.
بعد از معرفی نشستم و معلم شروع کرد به درس دادن.همون طور که داشتم نکته برداری می کردم زنگ خورد و معلم از کلاس بیرون رفت منم شروع کردم به جمع کردن وسایلم که یک دفعه جیمین گفت : کوکی میای با هم بریم بوفه یه چیزی بخوریم؟
با شنیدن پیشنهاد جیمین تازه یادم افتاد که چقدر گشنمه برا همین زود قبول کردم و به سمت سلف راه افتادیم وقتی وارد سلف شدیم دوباره همون دوتا گروه پسر رو دیدم اونا هر کدوم از هم جدا نشسته بودن و در حال صحبت با هم گروهی های خودشون بودن و هرازگاهی به بقیه بچه ها نگاه کوتاهی مینداختن.تو فکر اون دوتا گروه بودم که جیمین صدام کرد :
گوکی من می رم واسه خودمون یه چیزی بخرم تا بخوریم تو هم همین جا بشین تا بیام.
حرفش رو با سر تایید کردم و گوشه ای نشستم. همون طور که منتظر جیمین بودم و به بچه های تو سلف نگا می کردم یهو یکی از بچه ها خورد زمین و تا خواستم بلند شم و کمکش کنم اون پسر جذابه با موهای قرمز بلند شد و کمکش کرد و بعد دوباره پیش دوست هاش یا بهتر بگم گروهش برگشت. از کارش ناخودآگاه لبخند زدم.در همون حال که داشتم به پسر مو قرمز فکر می کردم جیمین اومد و با دوتا ساندویچ تو دستش کنارم نشست. یکیش رو داد به من و شروع کرد حرف زدن :
کوکی به چی فکر می کردی؟ و یه گاز از ساندویچش زد که لپ های تپلش بیشتر به خاطر غذای تو. دهنش باد کرد و چهرش رو صد برابر کیوت تر کرد.
وقتی از لپ های کیوتش چشم برداشتم و خواستم از ساندویچم بخورم نگاه سنگینی رو خودم حس کردم.
سرم رو که بالا آوردم تا ببینم چه کسی داره بهم نگا می کنه متوجه ی پسر مو قرمز که یه جورایی جدید روش کراش زده بودم و دوتا از دوست هاش شدم که دارن به من و جیمین هیونگ نگا می کنن .با صدای آرومی از جیمینی هیونگ سوالی که از وقتی اومده بودم به این دانشگاه ذهنمو در گیر کرده بود پرسیدم : هیونگ اون پسر موقرمزه و دوستاش کین که به ما زل زدن؟؟
بعد از چند دقیقه که منتظر موندم جیمین غذای داخل دهنشو قورت بده شروع کرد به توضیح دادن : اونا..........
خب این پارت هم تموم شد 😁💛
ممکنه چصدستی داشته باشه دیگه به بزرگی خودتون ببخشید
سعی می کنم هر روز حد عقل یه پارت آپ کنم تا خیلی منتظر نمونین *_*💛
مالیدن ستاره ی پایین یادتون نره قشنگا ^_^
BINABASA MO ANG
Secret love🤫💛
Adventureجئون جونگ کوک 19 ساله هیچ وقت فکرشو نمی کرد با عوض شدن دانشگاهش زندگیش به اینجا برسه. کاپل ها : اصلی : تهکوک فرعی : یونمینسوک. نامجین