(تهیونگ)ماشینم رو جلوی در دانشگاه پارک کردم و پیاده شدم و به سمت کلاسم حرکت کردم پچ پچ ها و نگاه های دیگران رو میفهمیدم ولی اونا الان برام مهم نبودن تنها چیزی که برام مهم بود اون خرگوش کیوت بود.
نزدیک های کلاس بودم که یونگی و هوسوک رو دیدم.
از تعجب شاخ در آورده بودم چون اونا حسابی خوش تیپ کرده بودن وقتی بهشون رسیدم پرسیدم :_سلام بر هیونگ های عزیزم . خبریه؟ تیپ زدین
+آره می خوایم مخ یه موجود کیوت رو بزنیم به اسم جیمین
همزمان با هم این موضوع رو گفتن... و واستا ببینم مگه جیمین همون دوست جونگ کوک نیست ؟ پس.. آها حالا فهمیدم می گم وقتی یونگی هیونگ یهو گفت جیمین هم تو اکیپ باشه بی دلیل نبود نگو روش کراش داشته از دست اینا
_امید وارم موفق باشین تو مخ زنی
+مرسی
بعد از تشکر کردن و آرزوی موفقیت کردن برا هم دیگه به در کلاس رسیدیم درو که باز کردم با یه خرگوش به شدت کیوت مواجه شدم که داشت به من نگاه می کرد و بعد چند دقیقه چشماشو ازم گرفت و به دوستش جیمین داد و با هم شروع کردن صحبت کردن منم رفتم نشستم سر جام و چند دقیقه بعد معلم اومد..
( هوسوک)
تهیونگ در کلاس رو باز کرد و اولین چیزی که دیدم جیمینی بود که چشمام برق می زد و از همیشه کیوت تر بود
اون بچه به تنهایی می تونست کاری کنه قند خونم بره بالا
همین جوری که داشتم نگاهش می کردم چشماشو ازم گرفت و به سمت دوستش برگشت و مشغول صحبت شدن
رفتم نشستیم پشت میزنم و با آرنجم به پهلوی یونگی زدم= هوی یونگ
+می دونم چی می خوای بگی هوسوک ولی بیا اصلا دربارش صحبت نکنیم که الان از شدت کیوتیش همین وسط می افتم میمیرم
= باشه باشه ولی یه نگاه بنداز به من ببین خوبم؟
+آره خوبی من خوبم؟
=آره توام خوبی درواقع از همیشه بهتری
+خب خداروشکر
با ورود معلم بلند شدم و سعی کردم به درس گوش بدم
(جیمین)
داشتم با جونگ کوک سوالی که استاد داده بود رو حل می کردیم که یهو گفت.:
%خب بچه ها می خوام گروه بندیتون کنم و از اونجایی که 15 نفرین همش 6 تا گروه دو نفره و یه گروه سه نفره داریم
اسامی که می خونم کنار هم بشیننبا این حرف معلم فقط یه چیزی تو مغزم تکرار می شد اونم این بود که من باید با هوسوک و یونگی باشم و همش خدا خدا می کردم با اونا باشم
%یوجین و هانیول...
سوجون و سوبین.......
و...... جونگ کوک و تهیونگ
بومگیو و یونجون
کای و چانیول
سوهو و سهون
و آخرین گروه... جیمین و یونگی و هوسوک
سوالی هست؟آخيش از بیخ گوشم رد شدا بلند شدم وسایلمو جمع کردم و به گفته ی استاد کنار هوسوک رو یونگی نشستم
سعی کردم آروم باشم تا زنگ بخوره و وقتی زنگ خورد به سرعت زدم بیرون از کلاس(تهیونگ)
گفت منو جونگ کوک تو یه گروهیم ؟
درست شنیدم یا همه ی اینا یه خوابه.... تو افکار خودم بودم که با دستی که به شونم خورد به خودم اومدم :* تهیونگ می تونم اینجا بشینم؟
جونگ کوک بود و ازم می خواست بهش اجازه بدم تا کنارم بشینه
چقدر اسمم وقتی با صدای اون گفته میشه جذابه
ای خدا دیوونه شدم رفت خودمو جمع کردم و جواب دادم :_ آمم آها آره حتما بیا بشین
با سرش تشکر کرد و نشست کنارم.
داشتم حرف های استاد رو یاد داشت می کردم که یهو چشمم خورد به دستش که خودکار رو گرفته بود
چقدر سفید و کیوت بود....% آقای کیم حواستون اینجاست؟
_ آها بله بله استاد حواسم هست
از این ضایع تر نمی شم... ای خدا.. وقتی زنگ خورد سریع وسایلمو جمع کردم و زدم بیرون از کلاس
به دلیل اینکه خیلی دیر اومدم این پارت رو زود تر آپ کردم
دوسش داشته باشید♥️💙🖤🍭
به رسم همیشگی احتمال چصدستی به شدت بالاست به بزرگی خودتون ببخشید
نظراتتون رو بگین🖤💙♥️🍭
مالیدن ستاره ی پایین یادتون نره ♥️🍭
ESTÁS LEYENDO
Secret love🤫💛
Aventuraجئون جونگ کوک 19 ساله هیچ وقت فکرشو نمی کرد با عوض شدن دانشگاهش زندگیش به اینجا برسه. کاپل ها : اصلی : تهکوک فرعی : یونمینسوک. نامجین