با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم، بعد از شستن سر و صورتم برای خوردن صبحانه پیش مامانم رفتم که پشت میز دایرهای شکل وسط آشپزخانه نشسته بود با ورودم بهش صبح بخیر گفتم و پشت میز نشستم بابام برای کارش زودتر رفته بود و حالا فقط من و مامانم بودیم بعد از چند دقیقه سکوت مادرم به حرف اومد و ازم پرسید: جونگ کوک پسرم برای برای رفتن به دانشگاه جدیدت استرس نداری؟
نمیدونستم جواب مادرم را چی بدم بگم استرس ندارم، ولی نمیخوام و دوست ندارم به اون دانشگاه برم، بگم همه دوستام تو دانشگاه قبلیمن و دوست ندارم ترکشون کنم، بگم... با طولانیتر شدن سکوتم مادرم که انگار متوجه درگیری ذهنیم شده بود گفت:
پسرم میدونم برات سخته دوست هاتو ول کنی و به یه جای جدید بری ولی خوب امیدوارم درک کنی اگر به خاطر شغل پدرت نبود مجبور به این کار نبودیم، از خودم ناراحت بودم که باعث این چهره ی ناراحت و شکسته ی مامانم بودم برای همین گفتم: اشکالی نداره مامان, من درکتون می کنم و لازم نیست در این باره خودتو ناراحت کنی منم یه چند روز دیگه به شرایط و دوست های جدید عادت می کنم. با این حرفم مامانم از پشت میز بلند شد و اومد سمت من و بغلم کرد با خنده گفت:
آیگو جونگ کوک کوچولوی من بزرگ و عاقل شده، بهت افتخار میکنم پسرم،
خوشحال بودم،از اینکه مامانم دیگر ناراحت نیست، برای همین منم بغلش کردم و به ادامه صبحانه پرداختیم.
وقتی صبحانه ام رو تموم کردم بلند شدم تا برای دانشگاه آماده شم، خداروشکر هنوز کلی وقت داشتم برای همین با آرامش به کارهام رسیدم. وقتی تقریباً حاضر بودن کوله ام را برداشتم و بعد از خداحافظی با مادرم به سمت دانشگاه راه افتادم .تو راه به این فکر کردم دانشگاه جدیدم میتونه چه جوری باشه و خب به نتیجه ای نرسیدم، چون از نظرم قرار بود مزخرف باشه. بعد از چند دقیقه پیاده روی بالاخره به دانشگاه رسیدم، ورودیش شلوغ بود ولی بی اهمیت به راهم ادامه دادم، همین که وارد حیاط دانشگاه شدم صدای ماشین و دخترایی که جیغ میکشیدن توجهمو جلب کرد برای همین برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم و با دیدن چند تا پسر که از ماشین های آخرین مدلشون پیاده میشدن و دختر هایی که جیغ میکشیدن تعجب کردم اینا مثل گروه بد بوی فیلم ها بودن همینطور که داشتم نگاهشون میکردم توجه یکی از اونا که فکر کنم سر دستشون بود به من جلب شد و پوزخند زد، دلیل کارشو نفهمیدم ولی اینو فهمیدم تقریباً جذابتر از هم تیمی هاش بود یا شاید از نظر من این طور بود ،ولی به هر حال او فقط جذاب و البته خرپول بود ولی تیپ مورد علاقه من نبود شاید با خودتون بگین مگه تو به پسرها گرایش داری همچین نظری میدی راستش باید بگم این هیچ ربطی به گرایش یه نفر نداره و بله من گی هستم و باید بگم اگه براتون سواله که آیا خانواده ام درباره این میدونن؟ باید بگم بله اونا میدونن که من گی هستم و حتی ازم حمایت می کنن حالا باید برم پیش مدیر تا برنامه ام رو بگیرم (منظورش برنامه کلاس هاشه)
وقتی برنامه ام رو از مدیر گرفتم همینجور که داشتم به سمت اولین کلاسم میرفتم ، دوتا اکیپ پسر که داشتن با هم بحث می کردن رو دیدم یکی از اون اکیپ ها همونایی بودن که امروز تو حیاط دیدم و سر دستشون به من چشمک زد و اما اون یکی گروه اوه خدای من اون اکیپ هم جذاب بودن ولی بین این یکی گروه یکی از همه جذاب تر بود یا شاید باز فقط به چشم من اینجوری بود. خط فک جذاب و کشنده ای داشت، دماغ خوش فرم، موهای قرمزش اونو صد برابر جذابتر می کرد، خدای من دارم چی میگم من اومدن دانشگاه درس بخونم نه عاشق بشم و پسرای جذاب رو دید بزنم، ولی آخه اون خیلی جذاب بود
ای بابا جونگ کوک خودتو جمع کن بهتره بری سر کلاست و اون درس کوفتی بخونی. از افکارم بیرون اومدم به سمت کلاسم حرکت کردم.اینم از پارت یک مالیدن اون ستاره ی پایین رو فراموش نکنید 💛
![](https://img.wattpad.com/cover/289991593-288-k894599.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Secret love🤫💛
Aventuraجئون جونگ کوک 19 ساله هیچ وقت فکرشو نمی کرد با عوض شدن دانشگاهش زندگیش به اینجا برسه. کاپل ها : اصلی : تهکوک فرعی : یونمینسوک. نامجین