Three

331 79 21
                                    


"سونگمین، بیدار شو چیزی نیس.... سونگمین" وقتی دید پسر دیگر در حال زاری بود و چشماشو در هم فشار میداد به آرومی چن بار با دستش تکون داد ولی هنوز سونگمین بیدار نشده بود انگار در کابوسی گیر کرده بود.

"سونگمین.... لطفا پاشو گریه نکن لطفا پا شو دارم نگران میشم....." با هر قطره اشکی از چشمای بسته سونگمین سرازیر میشد انگار تیر در قلب مینهو فرو می رفت.

"نه نه نه نه....."

وقتی مینهو بیدار شد به اطرافش نگاهی انداخت همشون کابوسی بیش نبود.

"خدا رو شکر فقط یه کابوس بود...." دستشو روی صورتش کشید و نوری که از پنجره میتابید خیره شد.
دیشب سونگمین خیلی دیر به خونه رسیده بود و بدون توجه به مینهو که رو کاناپه خوابش برده بود با قدم های آروم به اتاق رفتو خوابیده بود.

فلش بک:

امروز باید از سونگمین معذرت خواهی می کرد.
در راه مدرسه به جای استفاده از ماشین شخصی تصمیم گرفته بود پیاده به مدرسه بره. باد پاییزی که هر از گاهی می وزید و افکار منفیشو از یاد می برد.

مغازه ای رو کنار پیاده رو بود و رهگذرا هر بار که از کنار مغازه رد میشدن انگار از عطر گل ها به دنیایی دیگر قدم برمیداشتن. زن میانسالی رو دید که داشت سطل های گل های رنگارنگ رو بیرون میچید. رنگ سطل با گل های داخلش هماهنگی نداشت.

'چرا یکی گل ها رو هماهنگ تو سطل همرنگش نذاره؟'

تقریبا چن دیقه بود که در همان پیاده رو خشکش برده بود و بدون توجه به رهگذر هایی که با عجله از کنارش عبور می کرد و هر از گاه بهش برخورد می کرد ، به تماشای آن زن ادامه داد.

"پسر جون، نکنه میخوایی برا کراشت گل بخری؟ اونجا واینسا بیا یه شاخه انتخاب کن."

"من...." نمی خواست با جواب منفی اش باعث بشه لبخند آن زن از بین بره.

"خجالت نکش بیا اینجا..... می دونی هر روز چن تا جوون عین تو میان گل بخرن." چن بار با حرکت دستش او را به سمت خودش صدا زد.

"خب بگو ببینم اون چه رنگی دوس داره؟"

"کی؟" با نگاه های سردرگم به آن زن نگاه کرد.

"پسره خنگ.... کراشت دیگ......آیگوووو.... انگار عشق فقط کور نمیکنه خنگ هم میکنه." چن بار با پشت دستش آرومی به پیشونی مینهو ضربه زد.

بدون جواب دادن لحظه ای به گل ها نگاه کرد. چشماش در رز های آبی که در سطل قرمز رنگی گذاشته بودن غرق شده بود. زیبا بودن دقیقا مثل سونگمین.

"فک کنم جوابمو گرفتم" زن گلفروش به سمت رز های آبی رفت و شاخه ای را به آرامی بیرون کشید و به داخل مغازه رفت تا تیغ هاشو برداره. مینهو که هنوز در افکارش سیر می کرد توسط رز آبی که در چشماش گرفته شده بود به واقعیت برگشته بود. سرشو به سمت آن زن چرخوند.

Blue Sky (2Min)Where stories live. Discover now