Ten (End)

354 55 30
                                    

+سونگمینا وقتشه بیدار بشی دیگه داره دیر میشه.

با شنیدن صدای آروم مینهو چشامو باز کردم.
نگاهی به بیرون از پنجره اتاقمون انداختم.

هوای بیرون آفتابی بود. اشعه های آفتاب از بین تار های موی مینهو عبور می کرد و آن ها رو درخشان می کرد.

+صبح بخیر
لبخندی زد و پیشم اومد.

- صبح.... بخیر
باعث شد چن بار سرفه کنم حس می کردم کمی گلوم درد میکنه.

وقتی دید نفس کم آوردم کنارم نشست. با آخم دستشو روی پیشونیم گذاشت.

+تو که تب داری. بهت نگفته بودم شال گردن بنداز؟

- من خوبم....
دوباره سرفه کردم.

+نه خوب نیستی. برم ببینم دارو داریم.

- نه وایسا
از دستش گرفتم و نذاشتم بلند شه.

+چرا داری لج میکنی؟ اینجوری بدتر میشی.

- نه نمیشم.... حالم خوبه

+ولی

- میشه بغلم کنی، مینهو.‌....

+اول وایسا زنگ بزنم مرخصی بگیرم امروز رو پیشت بمونم.

- این خاطره برا واقعی بودن خیلی قشنگه مگه نه؟

+هم؟

- هیچی.... فقط بغلم کن لطفا.

+باشه بیا اینجا ببینم. ببخشید این چن روز سرم شلوغ بود نتونستم کنارت باشم.

بدون اینکه حرفی بزنم، خودمو تو بغلش غرق کردم.
بغلش برای یه توهم، زیادی گرم بود.
چن بار عطرشو نفس کشیدم.

+داری نگرانم میکنی، سونگمینا....

- بهت میگم حالم خوبه فقط چن دیقه کنارم بمون بعدش برو سر کارت.

+ولی...

- مینهویا، خیلی دوست دارم.....
دوباره سرفه کردم و ادامه دادم.

- ببخشید تا حالا بهت نگفتم

بااینکه نمیتونستم قیافشو ببینم ولی میدونستم داشت لبخند میزد میتونستم حس کنم.

+سونگمینا، خیلی دلم واست تنگ شده.

بااینکه دلم میخواست آغوشمون تا ابد ادامه پیدا کنه ولی دیگه بیشتر از این وقت نداشتم.

- منو ببخش، مینهو..... کاش میتونستم لحظات آخرمو پیشت باشم ولی نمیتونستم اشکاتو ببینم.

+سونگمینا، اگ بگی مرخصی می گیرم امروزو پیشت میمونم.

- داره دیگه دیر میشه..... بهتره بیدار بشی وگرنه به پروازت نمیرسی.

دستمو روی گونه اش گذاشتم. میخواستم جزئیات قیافشو حفظ کنم تا بتونم تو زندگی بعدی پیداش کنم.

+ما هیچ وقت نتونستیم از هم خداحافظی کنیم.

-صدای بلندگو رو میشنوم دیگه برو. امیدوارم اونجا بتونی خودتو ببخشی.

+میخواستی ازت متنفر بشم موفق شدی ولی حالا از خودم بیشتر متنفرم، سونگمینا.

- بازم رز آبی خریدی؟

+اره.... تو چمدونمه.

- دوسش دارم

+ ولی تو هیچ وقت ندیدی.....

- من هیچ وقت نتونستم عشقمو بهت نشون بدم تو هم نتونستی رز آبی بهم بدی. مساوی شدیم.

لبخند زدم.
باید رهاش میکردم.

+منتظر بودم بیایی فرودگاه ولی نیومدی.

- ولی میبینی حالا اومدم.... آخرین رویامو خواستم پیشت باشم.

+سونگ....

- خیلی خستمه بهتره زودتر بخوابم. مطمئنم وقتی بیدار شدم قراره حالم خوب بشه.

+ باشه...... حالا دراز بکش یکم.

به حرفش گوش دادم.

پتو رو رویم کشید و خم شد. بوسه ای گرمی رو روی پیشونیم کاشت. جایش می سوخت. ولی قلبم بیشتر درد میکرد.

دیگه چشمام سنگین شده بوده.
نگاه آخری به مینهویی که داشت اتاق رو ترک میکرد انداختم.

- دوستت دارم، مینهو

میتونستم گرمای خورشید رو روی صورتم حس کنم. حالا دیگر به آسمون تعلق داشتم.





*********

این فیک بلخره بعد هزاران گشادی بنده تموم شد. خوشحالم بااینکه نتونستم این فیک رو اونجور که برنامه داشتم بنویسم ولی خو امیدوارم اندکی به روحتون انگولک کرده باشم.

اصلا نمیدونستم آخرشو چیکا کنم ولی گفتم یبار هم از زبون یکی که تو آخرین لحظاتش بنویسم.

راستی چپتر بعد هم قراره باشه. تو اون قراره ورژن های اولیه فیک رو که نتونستم بنویسم رو بصورت تیکه تیکه بذارم. اونم حالا نمیدونم کی آپ میکنم.

نشستم با دو تا آهنگ غمگین این چپترو نوشتم یکم چشام تر شد. بااینکه پایانش اونقدرام غمگین نبود ولی من ناراحت شدم.

پی نوشت: این چپتر همش یه توهم و رویا بود که شاید این دو نفر رو بهم متصل کرده بود. یکی تو اتاق بیمارستان خواب بود و اون یکی هم روی صندلی فرودگاه. ولی روحشون بهم تعلق داشت.....

1401/3/19


به اندازه آسمون آبی دوستون دارم💙
زرا

Blue Sky (2Min)Where stories live. Discover now