"زنیکه خل و چل! فکر کردی ما نمیدونیم سینه هاتو عمل کردی چون مال خودت به صورت طبیعی اندازه یه دونه پسته بودن؟" سهون فریاد زد و جونگین به دنبال حمایت از سهون نعره کشید: "پسته؟ حتی کوچک تر از اون. خیلی کوچک تر از پسته!"
سهون اخم کرد: "یعنی الان میخوای برم کامپیوتر قدیمی ام رو از توی انباری پیدا کنم، گرد و خاکش رو پاک کنم، ببرمش تعمیرگاه و چندین هزار وون بدبخت رو خرج کون پیرش کنم تا بهت ثابت کنم سینه های اون زن قبل از عمل هم اندازه پسته بوده؟"
جونگین زبان درازی کرد: "مگه اندازه گرفتی؟ غلط کردی موقع اندازه گرفتن منو خبر نکردی. میدونی اصلا چیه؟ تو عقل نداری سهون. تو اون دفعه به سیب گفتی سیب و به گلابی گفتی سیبی که حامله ست و حتی نتونستی پدر بچه رو پیدا کنی!"
سهون روش رو برگردوند و نگاهی به افسر پلیس که بجای دو تا چشم، چهار تا چشم داشت انداخت: "خودت هم نتونستی پیدا کنی و گفتی باید بریم از گلابی آزمایش دی ان ای بگیریم. وقتی رفتیم آزمایشگاه و گفتیم برای تعیین هویت پدرِ بچه گلابی اومدیم کم مونده بود ببرنمون تيمارستان!"
جونگین هفتاد و یکمین دستمال کاغذی رو از داخل جعبه ای که روی میز افسر پلیس بود بیرون کشید و همه میدونستن که میخواد دوباره فین کنه: "باید میرفتیم تیمارستان. شاید خوب بود. من از بچه های کلاب شنیدم غذاهای خوبی دارن. مخصوصا سوپ گوشت شون خیلی خوشمزه ست."
سهون چشم هاش رو ریز کرد و زیر دستبندی که دست آزادش رو به لبه صندلی بسته بود رو خاروند: "یعنی باید بریم؟"
جونگین دستمال رو روی تپه دستمال های کثیفی که از داخل سطل آشغال دفتر پلیس بیرون ریخته بودن انداخت و بعدی رو بیرون کشید: "البته. دیدیم خوشمون نمیاد برمیگردیم. یا از پنجره فرار میکنیم. مثل اون فیلم هایی که روتختی هارو به هم گره میزنن و از پنجره فرار میکنن؟ یا توی بشقاب سوپ مخفی میشن، زیر نخود فرنگی ها. دوست داری بریم نقشه تيمارستان رو روی پشتت تتو کنیم تا برای فرار راحت باشیم؟" جونگین روی مایکل اسکافیلد کراش داشت خودشم بدجور. نه به خاطر مهارت بازیگریش، بلکه بخاطر شباهت اسم اسکافیلد با گارفیلد. گارفیلد الگوی زندگی جونگین بود. گارفیلد اعظم. فقط کاش بجای نارنجی، صورتی بود. اونوقت جونگین حتی میتونست با پوسترهای گارفیلدش ازدواج هم بکنه.
سهون اخم کرد: "پسره بی شرف! میخوای من زیر درد سوزن بمیرم؟ منو مرده میخوای آره؟" سهون به کولی بازی ادامه داد: "همین دستبندی که به دور دستم بسته شده فقط بخاطر اینه که جنابعالی به خواننده کنسرت توهین کردی، این خود مرگه! انگار توی تابوتم!"
جونگین مسخره اش کرد: "این سیصد و پنجاهمین باریه که به این ایستگاه پلیس میایم و دست تو تقریبا به میله تمامی صندلی های اینجا بسته شده اوه سهون! دیگه همه کارکنان اینجا رو میشناسیم و میدونیم که چخبره."
YOU ARE READING
" Don't Eat My Gummi Candy! "
Fanfiction[ پاستیل منو نخور! ] " با اینکه هیچ کس نمیدونه، ولی بکهیون میدونه سهون اگه بیست و سه دقیقه جونگین رو نبینه، دلش براش تنگ و اشتهاش کور میشه. جونگین هم نمیتونه شب ها تنهایی و بدون سهون بخوابه. بکهیون همه این هارو میدونه. " • کاپل: سکای، کایهون، بکهیون...