جزیره خوک های پرنده. درسته، این جزیره ناشناخته توی جنوبی ترین قسمت کره قرار داشت و خیلی کوچک بود. سهون و جونگین به بکهیون گفته بودن که براي 'آشنایی بیشتر با توده گیاهی، گونه های جانوری، تخمین قدمت سنگ های آتش فشانی، تحکیم روابط دوست پسری، کشف گونه های جدید دایناسورها و ارتباط شامپانزه ها با انسان' به جزیره خوک های پرنده میرن ولی درواقع میخواستن برن نوع جدیدی از آناناس پیوند خورده با دم موش رو امتحان کنن. شنیدن که در این جزیره آناناس جدیدی رشد کرده که بجای برگ، دم موش ازش سبز میشه. سازمان جهانی حمایت از محیط زیست با همکاری سازمان حفاظت از محیط زیست کره دور این آناناس حصار کشیده و نزدیک شدن بهش رو ممنوع کردن تا دانشمندها بتونن بررسی اش کنن ولی سهون و جونگین مصمم هستن که اون آناناس رو بخورن. جونگین میگفت: "سازمان های جهانی فقط ابراز آشفتگی میکنن و نگران اون آناناس هستن و ما هم نگران هستیم فقط میخوایم نگرانی مون رو عملی کنیم و بریم بخوریمش."
بکهیون میدونست که یک جای کار میلنگه و این دو نفر همینجوری به این سفر نمیرن ولی بهرحال چیزی نگفت و آرزو کرد که بهشون خوش بگذره. البته جونگین دلیل دیگه ای هم داشت و اون 'افسردگی' بود. جونگین میگفت بخاطر سختی های رابطه جدیدش دچار افسردگی شده. البته دلیل اصلی افسردگیش، شکست بزرگ تری بود. روزی بکهیون از داخل اتاق صدای فین فین شنید. رفت و دید که جونگین درحالی که روی تخت خوابیده و موزی رو در دست گرفته، گریه میکنه. بکهیون نه گذاشت و نه برداشت و با توجه به موز گفت: "بخاطر سهون گریه میکنی؟" چون واقعا دلیل دیگه ای نمیدید. چرا جونگین باید درحال نگاه کردن به موز اشک میریخت؟ پسر دستمالی به کوه دستمال های کنارش اضافه کرد: "وقتی خوابیده موز خوردم، فهمیدم نمیتونم چون پوستش برمیگرده به طرف پایین و میوفته روی صورتم. من نمیتونم خوابیده موز بخورم. چه چیزی بدتر از اینه؟" بکهیون تا آخر روز متعجب بود. شکست های جونگین کمرش رو خم میکردن.
-
"روزتون بخیر آقایون، به تک هتل پنج ستاره جزیره خوک های پرنده خوش اومدید. میتونم کمک تون کنم؟"
مردی که پشت پیشخوان ایستاده بود، با چشم های بیرون زده و قیافه ای ناخوشایند، به سهون و جونگین زل زد. بدن سهون به خارش افتاد و از اونجایی که نمیتونست پشتش رو بخارونه، از جونگین خواست که براش انجام بده و نظریه اش که 'سهون شپش داره' رو محکم تر از قبل ثابت کنه. مرد بهشون خیره شده بود، جوری که انگار کاری به جز این نداره انجام بده. البته که سهون و جونگین از افرادی که توی اتوبوس بودن شنیدن که هتلی عجیب در این جزیره هست که به گفته محلی ها تسخیر شده ست ولی به این چیز ها اهمیت نمیدادن. معتقد بودن که روح ها اگه اون هارو ببینن فرار میکنن. کدوم روح؟
اگه روح مادربزرگ یا پدربزرگ شون میومد ازشون میخواستن که براشون ارثیه ای بهتر از 'سیب زمینی له کن آلومینیومی' باقی بگذارن.
YOU ARE READING
" Don't Eat My Gummi Candy! "
Fanfiction[ پاستیل منو نخور! ] " با اینکه هیچ کس نمیدونه، ولی بکهیون میدونه سهون اگه بیست و سه دقیقه جونگین رو نبینه، دلش براش تنگ و اشتهاش کور میشه. جونگین هم نمیتونه شب ها تنهایی و بدون سهون بخوابه. بکهیون همه این هارو میدونه. " • کاپل: سکای، کایهون، بکهیون...