قسمت چهارم : پیدا کردن شغل│ بخش دوم

303 117 142
                                    

دختر نگاه چندشی به مارهای مصنوعی ای که روی زمین چیده شده بودن انداخت و به دست هاش ژل ضد عفونی کننده زد. همونطور که دستمال پارچه ای رو جلوی دهانش قرار داده بود، دامن لباسش رو جمع کرد و کیفش رو روی پاهاش گذاشت. دلش میخواست یک دستمال تمیز برداره و همه جارو تمیز کنه. این اتاق مثل شهربازی شلوغ بود. مردی که روی سرش پارچه ای رنگی رنگی بسته بود، سر و صدای عجیبی از خودش دراورد و با دست به میز کوبید. دود شمع ها غلیظ تر از حالت معمول شده بودن و اثر انگشت های روی میز حالت عجیبی رو به دختر القا میکردن. یک زنگ خطر در ذهن وسواس دختر که "اینجا پر از میکروبه، تو روی یک عالمه میکروب نشستی، داری یک مشت میکروب رو تنفس میکنی و بین میکروب ها پلک میزنی. بزرگ ترین میکروب‌ هم رو به روت نشسته و چیزهایی رو زمزمه میکنه." دختر دوباره به دست هاش ژل زد. برای رفع مشکل وسواس اش به خونه این فالگیر اومده بود. دوست هاش بهش گفته بودن که کارشون خوبه و هر مشکلی رو حل میکنن. برای نمونه یکی از دوست هاش که تازه نامزد کرده بود اخیرا به واسطه این فالگیر متوجه شده بود که نامزدش داره بهش خیانت میکنه! پدر دختر هم نامزد رو کتک زده بودن و مراسم و قرار ازدواج بهم خورده بود. یا خانم دیگه ای که فکر میکرد شوهرش مثل سابق بهش علاقمند نیست و با توصیه های این فالگیر مجرب، حالا میخواستن از همدیگه جدا بشن.

فالگیر که هر از گاهی زیر چشمی به دختر نگاه میکرد، چشم هاش رو بست و دعایی رو زیر لب خواند. مایع نفرت انگیزی که درون کاسه درست کرده بود رو بالا گرفت و صدای عجیبی از پشت پرده اومد. دخترک خودش رو جمع کرد و عینکش رو بالاتر داد. وقتی چراغ ها روشن شدن، نفس آسوده ای کشید و دوباره به دست هاش ژل زد. فالگیر با لحن مخصوص خودش لب زد: "اگه محلول داخل این کاسه رو بخوری، مشکلت برطرف میشه."

دختر صورتش رو جمع کرد: "من نمیتونم، حالم بد میشه. همین الانش هم میخوام بالا بیارم."

پسر وحشت کرد: "نه بالا نیاری! اینجا مکان مقدسیه و ذره ای آلودگی رو در خودش جای نمیده!"

دختر نگاه واضحی به لباس زیری که از گوشه کمد آویزان بود انداخت و مرد بعد از گرفتن دنباله نگاه دختر، بلند شد و لباس رو داخل کشو مخفی کرد. واقعا هم اینجا تمیز بود!

دختر زمزمه کرد: "داخل این محلول چیه؟"

فالگیر که روی پیشانی اش نقطه قرمز رنگ بزرگی بود، دستش رو روی گوی عجایب (ماگ رنگ شده بکهیون هیونگ) گذاشت و به فکر فرو رفت: "روح پدر بزرگ اسرار این محلول رو میدونن. من چیزی نمیدونم. ولی فکر کنم از خاکستر های آتشفشان کوهستان گونگدام، شاخ گوزن هیمالیایی، خاکستر اولین امپراتور چین و صابون حمام ملکه الیزابت تشکیل شده باشه."

دختر اخم کرد: "ما اصلا کوهستانی به اسم گونگدام نداریم. هیمالیا گوزن نداره. اولین امپراتور چین دفن شده و سوزانده نشده. پوست ملکه به صابون حساسیت داره. دارید دروغ میگید؟ من خودم دیدم داخلش تخم مرغ و برنج ریختید. با اون شکلات های تلخ."

" Don't Eat My Gummi Candy! "Where stories live. Discover now