"پسرا بیدار شید!" بکهیون مثل پدرهای مجرد با کت و شلوار و پیشبندی که سنخیتی باهاش نداشت درحال آماده کردن صبحانه بود. بکهیون با همین کت و شلوار توی شرکت، زیر دستان بخش خودش رو اخراج و توی خونه برای جونگین و سهون تخم مرغ سرخ میکرد. دنیا واقعا جای عجیبی بود.
سهون اول از اتاق خارج شد و به طرف دستشویی رفت. به دنبالش جونگین درحالی که فقط کم مونده بود تخت رو با خودش بیاره، وارد آشپزخانه شد، بالشت اش رو روی قسمت خالی میز گذاشت و همونجا نشسته خوابید. بکهیون باورش نمیشد که جونگین داره کنار مربای توت فرنگی خر و پف میکنه.
این عادت جونگین بود. همیشه بعد از بیدار شدن، نیم ساعت با چشم های نیمه باز میخوابید و لذت خوابیدن این نیم ساعت رو خیلی بیشتر از خوابیدن کل شب میدونست. به نمودارهای مضخرف سهون هم کاری نداشت.
سهون نشست و بشقاب ها جلوشون قرار گرفتن. تخم مرغ سهون سفت و تخم مرغ جونگین نیم پز بود. بکهیون برای سهون لقمه گرفت و موهای جونگین رو نوازش کرد تا بیدار بشه. جونگین با چشم های بسته دهانش رو باز کرد و اولین لقمه رو از دست بکهیون گرفت. سهون میگفت که چشم های جونگین برای باز شدن از آدم باج میگیرن.
بکهیون توصیه های همیشگی رو حین مرتب کردن کراوات اش جلوی آینه گوشزد کرد: "خونه رو آتیش نزنید، زدید هم زنگ بزنید آتش نشانی. کاری با همسایه ها نداشته باشید. قرص های توی کابینت توی کیسه آبی هستن بجای آبنبات نخوریدشون. شیر آب رو باز نزارید. میز صبحانه رو جمع کنید ظرف هاش رو هم بشورید. هم دیگه رو زنده بزارید. صدای موزیک تون رو زیاد نکنید. مثل دفعه قبل صد تا پیتزا سفارش ندید. گرسنه شدید توی یخچال غذا گذاشتم کافیه طبق دستور العملی که روی در یخچال چسبوندم گرمش کنید. سهون مراقب جونگین و جونگین مراقب سهون باش. زیاد کاکائو نخورید. بیشتر از یک بار حمام نکنید. من گربه رو با خودم میبرم دامپزشکی و برگشتی هم میارمش نگرانش نباشید. چیزی خواستید بخرم بهم پیام بدید. بیخودی زنگ نزنید شاید وسط جلسه باشم. دنیا رو به آخر نرسونید باشه؟"
بکهیون کیف مهندسی اش رو برداشت و عین مردی که آرزوی هر کسی بود، به سهون و جونگین نگاه کرد. سهون در حال زل زدن به سقف و جونگین در حال چرت بود. بکهیون جعبه دستمال کاغذی رو کنار دست جونگین گذاشت و جدول هارو هم به سهون سپرد تا حل کنه: "شاید امروز دوست دختر جدیدم رو به خونه بیارم. نیازی نیست کاری انجام بدید فقط گفتم که غافلگیر نشید."
سهون بالاخره طلسم سکوت رو شکست: "غافلگیر نمیشیم هیونگ. این سیصد و بیست و نهمین دوست دخترته. فایتینگ."
بکهیون لبخند زد و به طرف محل کارش حرکت کرد. به محض بسته شدن در، جنگ شروع شد. ابروهای جونگین به هم نزدیک شدن و سهون از بالای جدول هاش بهش چشم دوخته بود. جونگین با نمکِ زیاد تخم مرغش رو تمام کرد. وقتی عصبانی بود توی همه چیز نمک میریخت. حتی توی مربا و شیر.
YOU ARE READING
" Don't Eat My Gummi Candy! "
Fanfiction[ پاستیل منو نخور! ] " با اینکه هیچ کس نمیدونه، ولی بکهیون میدونه سهون اگه بیست و سه دقیقه جونگین رو نبینه، دلش براش تنگ و اشتهاش کور میشه. جونگین هم نمیتونه شب ها تنهایی و بدون سهون بخوابه. بکهیون همه این هارو میدونه. " • کاپل: سکای، کایهون، بکهیون...