قسمت سوم : پیدا کردن شغل│ بخش اول

364 131 137
                                    


[ لیست توانایی های جونگین ]

دراوردنِ پنجه های گربه از داخل دیوار. جدا کردن حبوبات. پختن پیتزا بدون پنیر. شمردن دندان ها با زبان. درست کردن نوشیدنی مغز گاو. رکورد دار چهارصد منهای سیصد بار پلک زدن در دقیقه. حامل سه عدد نیپل. توانایی خوابیدن های متعدد (اگه میخواید کسایی که کم خواب هستن رو بخوابونید، من میتونم هفته ها جلوشون بخوابم تا تبدیل به خوابالو ترین انسان های روی زمین بشن). مخترع دستگاه نوشابه باز کن، بدون باز کردنِ در نوشابه. لوله کردنِ زبان. برعکس شمردن از صد تا صفر. خواندن الفبای ژاپنی با آهنگ.

[ لیست توانایی های سهون ]

پوشیدن بیست ست لباس از روی هم. جدا کردن زرده و سفیده تخم مرغ بدون دخالت دست. درست کردن جوراب با پوست مارمولک. ضرب هر چند رقم عدد در یک و صفر. مخترع دستگاهِ سیلی زن که برای نخوابیدن حین درس خواندن استفاده میشه. دراوردن شلوار بدون دخالت دست. سوت بلبلی. توانایی نخندیدن حین دیدن برنامه کمدی. خواندن الفبای ژاپنی بدون آهنگ. بستن بند کفش بصورت پاپیونی. توانایی نخوابیدن های متعدد (اگه کارمند های خوابالو و تنبلی دارید، من میتونم با شلاق پوست زیر شکم گاو آمریکای جنوبی بالای سرشون بایستم و ضمن اینکه خودم هفته ها نخوابم، اجازه ندم که اونها هم بخوابن). چشمک زدن با دهان.

مردی که صاحب فروشگاه بزرگ اغذیه فروشی بود، نگاهی به پرونده یا اصطلاحا رزومه اون دو نفر انداخت. جونگین با توجه به اینکه رئیس کمی گوژپشت بود، به سهون گفت که اگه گاندی و ویکتور هوگو با هم ازدواج میکردن، این مرد به دنیا میومد.

پیپ فلزی ای بین لب هاش قرار داشت که برای خودنمایی ازش استفاده میکرد درحالی که اصلا سیگاری نبود. سهون تونست یکی از دندان هاش که ایمپلنت طلا داشتن رو هم ببینه، اون مرد حتما پولدار بود.

صاحب اغذیه فروشی طعنه زد: "من آگهی زدم دو مرد بالغ رو برای کار توی انبار میخوام. نه دو تا پسر کوچولو."

جونگین خندید: "ما هم نمیخوایم توی انبار کار کنیم." اشاره ای به اتاقی که در سفید داشت کرد: "نمیشه بریم اونجا کار کنیم؟ مثلا میز رو مرتب کنیم یا دستمال کاغذی های طرح قو درست کنیم؟"

مرد اوقات تلخی کرد: "اونجا اتاق منه. بعدشم، مگه اومدید آژانس زوجین خوشبخت که میخواید به دستمال کاغذی ها طرح قو بدید؟"

جونگین عینک فرضی اش رو صاف کرد: "ما هم نخواستیم اتاق ما بشه قربان."

مرد روی میز کوبید: "گمشید از محل کار من بیرون علاف ها! برید خانواده خودتون رو مسخره کنید!"

جونگین هم به میز کوبید و درد دستش رو بصورت فریاد ناهنجاری نشان داد. نمیخواست فریاد بزنه اما اتفاقات وادارش میکردن: "فکر کنم مخت بجای جمجمه ات توی پشتت جمع شده!"

" Don't Eat My Gummi Candy! "Where stories live. Discover now