ل: چی؟پس چرا تا الان متوجه نشده بودیم؟ک: حدود پنج سال که با مادرش مهاجرت کرده
نیویورک، این اواخرش مادرش تریشا مالیک معتاد شده و اوردوز کرده، الانم برگشته لندنلیام از جاش بلند شد، نمیدونست چرا حس مشکوکی به این اتفاق داره!
جلیقه اش رو از تنش دراورد، پیرهن و شلوار مشکیشو جایگزین با شلوار جین مشکی جذب و یه تاپ مشکی کرد، سویشرت مشکیشم روش پوشیدو جلوی آینه وایساد
بعد یه هفته بالاخره لنز آبی رو از چشماش دراوردو کلاه گیس بلوندم از روی موهاش برداشت
دستی لای موهای خرماییش کشیدو رفت روی تخت
پنجره تنگو کوچیک بالای تختو باز کردو به سختی با یه حرکت خودش رو بیرون پرت کردخوشبختانه اتاق خدمتکارا توی زیر زمین عمارت بود
آرومو بیصدا از پله ها بالا اومدحالا که کارش تموم شده بود، نگرانی بابت اینکه بهش مشکوک بشن نداشت
خیلی ریلکس قدماشو به سمته دیوار تند کردو تنها نگهبان عمارتو جلوی خودش دید
نگهبان پشتش بهش بود
نیشخندی زدو با دو بهش نزدیک شدو ضربه ای به گردنش زد، نگهبان درجا بیهوش شد
روی هوا گرفتش و بخاطر سنگینیش فحشی داد
خوابوندش زمین، راه افتاد سمته دیوارا، بخاطر کوتاهی دیوار راحت بالا رفتو از اونطرف افتاد پایین
روبه روش جنگلی بود که عمارت مالیک توش بودقدماشو تند کردو با دویدن بعد پنج دقیقه بالاخره به جاده رسید
اولین چیزی که چشمش دید پارچه ای بود که بیشتر شبیه درخت کنده شده ای بود که افتاده روی یه درخت دیگه
سمتش رفتو پارچه رو از روش برداشت
با دیدن موتورش نیشخندی زدو نشست روش، قبل روشن کردنش میکروفنو روشن کردو گفت
ل: دارم میام عمارت، کاورم کنید
ک: مگه کسی دنبالته؟
لیام که بخاطر حاضر جوابی های کارلا توی این یه هفته خط صبرش داشت به آخر میرسید غرید
ل: مطمئن باش تا وقتی من برسم یه قبر واسه ی خودت خریده باشی کارلا، شک نکن تا وقتی تورو توش دفن نکردم نمیخوابم
میکروفنو خاموش کردو کلاه کاسکتشو روی سرش گذاشت، موتورو روشن کردو راه افتاد سمته عمارت گاد
YOU ARE READING
ARCADE (ziam)
Fanfictionز: من واقعا دوستت دارم! ل: دوست نداری! بهم نیاز داری، این فقط یه عادته که زود از سرت میوفته ز: اگه باورم نداری تمومش کن! دیگه نمیخوام سایه ام باشی. Ziam story Zayn top Maede🤟🏼💗