برگه ی آدرس و گرفت جلوی صورت لیام
ل: تمومه؟
ز: بله
لیام برگه رو گرفتو رفت سمته میزی که روش مانیتور بود
ز: پیدا کردن دکتر قلابیا به چه دردی میخوره؟
لیام برگشت سمتش
ل: علت مرگ واقعی رو میفهمیم!
بعد چیزی یادش افتاد سریع گفت
ل: راستی گفتی جنازه مامانت میاد لندن، رسیده؟
زین دستی به موهاش کشید و کلافه گفت
ز: مستقیم میره عمارت یاسر! برای اعتمادش اینکارو کردم
لیام اخماشو کشید توی هم
ل: پزشکی قانونی بردیش؟
ز: نه، سوار آمبولانسش کردن گفتن منم جداً با یه ماشین دیگه برم، بعد رفتیم یه بیمارستان کوچیکه پَرت اونجام بردنش سرد خونه و یه پرونده دادن دستم که دلیل مرگ و ساعتش و اینجور چیزا نوشته شده بود
لیام با قیافه متعجبی گفت
ل: فکر نمیکردم یاسر انقدر توی صحنه سازی ضعیف باشه!
زین خنده ی تلخی کرد
ز: ضعیف نیست، منو احمق باور داره که انقد آسون از همچی رد شده
لیام شونه هاشو بالا انداخت
ل: اینم حرفیه!
با حرفی که زد زین صورتشو جمع کردو مرسی زیرلب زمزمه میکرد
لیام بعد چند ثانیه گفت
ل: امروز وقت ناهار حرف تو بود! توی مهارت رزمی خیلی ضعیفی نه؟
زین پوفی کردو گفت
ز: نمیتونم! نه اینکه یه نمیتونم ساده ها، وااااقعا نمیتونم، هرجور حساب میکنم هم ضربه هایی که به دست و صورتم میخوره فجیح درد آوره هم تفنگ سنگینه و دستام لرزش میگیره!
لیام سعی کرد جلوی خنده اشو بگیره
صندلیشو کشید و گذاشت جلوی زین، نشست، فاصله شون انقدر کم بود که زانوهاشون بهم برخورد میکرد
ل: بنظر خودت موقع تمرینا چه حرکتی رو بیشتر از بقیه درک میکنی؟
زین یه تای ابروشو انداخت بالا و چند ثانیه فکر کرد، گفت
ВЫ ЧИТАЕТЕ
ARCADE (ziam)
Фанфикز: من واقعا دوستت دارم! ل: دوست نداری! بهم نیاز داری، این فقط یه عادته که زود از سرت میوفته ز: اگه باورم نداری تمومش کن! دیگه نمیخوام سایه ام باشی. Ziam story Zayn top Maede🤟🏼💗