Chapter 8

163 17 8
                                    

برگه ی آدرس و گرفت جلوی صورت لیام

ل: تمومه؟

ز: بله

لیام برگه رو گرفتو رفت سمته میزی که روش مانیتور بود

ز: پیدا کردن دکتر قلابیا به چه دردی میخوره؟

لیام برگشت سمتش

ل: علت مرگ واقعی رو میفهمیم!

بعد چیزی یادش افتاد سریع گفت

ل: راستی گفتی جنازه مامانت میاد لندن، رسیده؟

زین دستی به موهاش کشید و کلافه گفت

ز: مستقیم میره عمارت یاسر! برای اعتمادش اینکارو کردم

لیام اخماشو کشید توی هم

ل: پزشکی قانونی بردیش؟

ز: نه، سوار آمبولانسش کردن گفتن منم جداً با یه ماشین دیگه برم، بعد رفتیم یه بیمارستان کوچیکه پَرت اونجام بردنش سرد خونه و یه پرونده دادن دستم که دلیل مرگ و ساعتش و اینجور چیزا نوشته شده بود

لیام با قیافه متعجبی گفت

ل: فکر نمیکردم ‌یاسر انقدر توی صحنه سازی ضعیف باشه!

زین خنده ی تلخی کرد

ز: ضعیف نیست، منو احمق باور داره که انقد آسون از همچی رد شده

لیام شونه هاشو بالا انداخت

ل: اینم حرفیه!

با حرفی که زد زین صورتشو جمع کردو مرسی زیرلب زمزمه میکرد

لیام بعد چند ثانیه گفت

ل: امروز وقت ناهار حرف تو بود! توی مهارت رزمی خیلی ضعیفی نه؟

زین پوفی کردو گفت

ز: نمیتونم! نه اینکه یه نمیتونم ساده ها، وااااقعا نمیتونم، هرجور حساب میکنم هم ضربه هایی که به دست و صورتم میخوره فجیح درد آوره هم تفنگ سنگینه و دستام لرزش میگیره!

لیام سعی کرد جلوی خنده اشو بگیره

صندلیشو کشید و گذاشت جلوی زین، نشست، فاصله شون انقدر کم بود که زانوهاشون بهم برخورد میکرد

ل: بنظر خودت موقع تمرینا چه حرکتی رو بیشتر از بقیه درک میکنی؟

زین یه تای ابروشو انداخت بالا و چند ثانیه فکر کرد، گفت

ARCADE (ziam)Место, где живут истории. Откройте их для себя