ز: من تنها نیستم! با یه هکر قوی کار میکنم!
لیام پوزخندی به نشونه مسخرگی زد
ل: تو هنوز خیلی کوچیکی تو این مسائل، خیلی چیزارو باید یاد بگیری
ل: خب، فرض میگیرم تمام این داستانی که سرهم کردیو باور میکنم
زین خواست بپره وسط حرفش که لیام دستشو به نشونه ساکت باش آورد بالا
ادامه داد
ل: و اینکه مالیک فکر کرده تو مردی، قبول اینم باور میکنم
نزدیک زین شدو خم شد سمتشبین صورتاشون فاصله کمی گذاشتو نیشخندشو پررنگ تر کرد
ل: ولی این وسط سودی برای خودم نمیبینم!
متوجه شد که چشمای زین با کمی ترس قاطی شد
ل: اوکی تو اومدی تو گاد، از طریق گاد قوی شدی، شروع کردی جست و جو و فهمیدی مامانت چطور مرده و بابات چه نقشی
داشته! و خوشحالو شاد اگه خواستی انتقام میگیری نخواستیم میری رد کارتلیام یه تای ابروشوانداخت بالا
ل: این وسط چی به من میرسه؟
ل: این که بخوام رازتو نگه دارم، تعلیمت بدم! بیشتر انگار دارم یه مار پرورش میدم بندازم به جونه یه کله گنده و سر خودمو بکنم زیر آب!
ل: در افتادن با ولف آخرین چیزیه که میخوام بهش برسم!
حق با لیام بود، زین خوب اینو میدونست و بزرگترین سوتی ای که داد این بود که چهره اشو به تنها کسی که نشون داد ، بعد چند روز معلوم شد یکی از آدمای مهمه که باهاش میتونه به جوابایی که میخواد برسه بود
لیام که سکوت زین و دید صاف وایساد
ل: ولی میدونی چیه زین؟
زین با شنیدن صدای لیام سرش و بلند کردو نگاهش انداخت روش
ل: من تو زندگیم دنبال سود نمیگردم!
ل: انتقام کاره باحالیه !
شونه هاشو بالا انداختو جوری که انگار کلافه اس گفت
ل: یه تفریح عالیه برای زندگی تخمی ای که الان دارم!
زین از حرف لیام متعجب شد، با چشمای گرد شده گفت
ز: یعنی..
ل: رازتو نگه میدارم!
YOU ARE READING
ARCADE (ziam)
Fanfictionز: من واقعا دوستت دارم! ل: دوست نداری! بهم نیاز داری، این فقط یه عادته که زود از سرت میوفته ز: اگه باورم نداری تمومش کن! دیگه نمیخوام سایه ام باشی. Ziam story Zayn top Maede🤟🏼💗