Chapter 6

124 18 0
                                    

ز: من تنها نیستم! با یه هکر قوی کار میکنم!

لیام پوزخندی به نشونه مسخرگی زد

ل: تو هنوز خیلی کوچیکی تو این مسائل، خیلی چیزارو باید یاد بگیری

ل: خب، فرض میگیرم تمام این داستانی که سرهم کردیو باور میکنم

زین خواست بپره وسط حرفش که لیام دستشو به نشونه ساکت باش آورد بالا

ادامه داد

ل: و اینکه مالیک فکر کرده تو مردی، قبول اینم باور میکنم
نزدیک زین شدو خم شد سمتش

بین صورتاشون فاصله کمی گذاشتو نیشخندشو پررنگ تر کرد

ل: ولی این وسط سودی برای خودم نمیبینم!

متوجه شد که چشمای زین با کمی ترس قاطی شد

ل: اوکی تو اومدی تو گاد، از طریق گاد قوی شدی، شروع کردی جست و جو و فهمیدی مامانت چطور مرده و بابات چه نقشی
داشته! و خوشحالو شاد اگه خواستی انتقام میگیری نخواستیم میری رد کارت

لیام یه تای ابروشوانداخت بالا

ل: این وسط چی به من میرسه؟

ل: این که بخوام رازتو نگه دارم، تعلیمت بدم! بیشتر انگار دارم یه مار پرورش میدم بندازم به جونه یه کله گنده و سر خودمو بکنم زیر آب!

ل: در افتادن با ولف آخرین چیزیه که میخوام بهش برسم!

حق با لیام بود، زین خوب اینو میدونست و بزرگترین سوتی ای که داد این بود که چهره اشو به تنها کسی که نشون داد ، بعد چند روز معلوم شد یکی از آدمای مهمه که باهاش میتونه به جوابایی که میخواد برسه بود

لیام که سکوت زین و دید صاف وایساد

ل: ولی میدونی چیه زین؟

زین با شنیدن صدای لیام سرش و بلند کردو نگاهش انداخت روش

ل: من تو زندگیم دنبال سود نمیگردم!

ل: انتقام کاره باحالیه !

شونه هاشو بالا انداختو جوری که انگار کلافه اس گفت

ل: یه تفریح عالیه برای زندگی تخمی ای که الان دارم!

زین از حرف لیام متعجب شد، با چشمای گرد شده گفت

ز: یعنی..

ل: رازتو نگه میدارم!

ARCADE (ziam)Where stories live. Discover now