*************
( یک هفته بعد )لیام موتورو خاموش کردو کلاهش و از روی سرش برداشت
دستی به موهای پخش شده ی روی پیشونیش کشیدو فرستادشون بالا
گوشیش و توی جیب پشتیش گذاشتو راه افتاد سمته در ورودی کلاب
یه مرد بلند وگنده جلوش و گرفت: کارت شناسایی
لیام با شنیدن حرف مرد جفت ابروهاش رو انداخت بالا و سرش رو کمی که فقط قسمتی از صورتش معلوم بود بلند کرد
ل: لیام پین!
مرد چشماشو ریز کردو وقتی صورت لیام رو آنالیز کرد با ترس توی جاش پرید
: م..من معذرت میخوام جناب پین، تاریک بود نتونستم بشناسمتون ،خواهش میکنم منو ببخشید
آخر حرفش سمته پایین خم شد
لیام با همون ابروهای بالا رفته حالا کامل زل زده بود به چشمای مرد که البته برای قد بلندی که داشت مجبور شد کمی سرشو بالاتر از حد معمول بگیره
ل: احمق بودنتو تقصیر تاریکی ننداز مرد!
بعد نگاه تحقیر آمیزی به سرتا پای مردی که حدودا ۳۰ سال سن داشت
انداختو با همون لحن تحقیر آمیز گفت
ل: شانس آوردی امروز رو مودِ ریدن بهت نیستم!
دوتا زد به شونه اش و از کنارش رد شد
وارد کلاب شد و بدون توجه به نگاهایی که روش بود سمته بار رفتو روی صندلی نشست
شان یکی از خدمه ی بار که مسئول نوشیدنی بود با دیدن لیام که پوف کلافه ای کردو سرشو روی میز گذاشت، تک خنده ای کردو به سمتش حرکت کرد
ش: نخورده هنگ اوری پسر
لیام با صدایی که از ته چاه میومد غرید
ل: دهنتو ببند!
شان خندید
ش: اوکی! چیزی نمیخوای؟
لیام سریع سرشو آورد بالاو با قیافه مظلومی گفت
ل: ویسکی؟
شان جفت ابروهاشو انداخت بالا
ش: نوچ!
ل: ودکا؟
ش: نه!
لیام طلبکار اخماشوکشید توهم
YOU ARE READING
ARCADE (ziam)
Fanfictionز: من واقعا دوستت دارم! ل: دوست نداری! بهم نیاز داری، این فقط یه عادته که زود از سرت میوفته ز: اگه باورم نداری تمومش کن! دیگه نمیخوام سایه ام باشی. Ziam story Zayn top Maede🤟🏼💗