Chapter 7

86 15 8
                                    

« یک ماه بعد »

_زین! تو هنوز نتونستی پیشرفتی کنی!

لا رنس بعد از تموم شدن کلاس مهارت رزمی زین و صدا کردو با لحن کلافه ای بهش گفت

زین قیافه ناراحتی به خودش گرفتو سرش رو انداخت پایین

لا: همیشه موقع تمرین استرس داری و این بدترین چیز برای یادگیریه، اگه میخوای خوب پیشرفت کنی باید ذهنتو کاملا خالی بذاری و فقط روی چیزی که هرروز سعی دارم بهت آموزش بدم تمرکز کنی!

زین سرش رو تکون داد

ز: متوجه ام، قول میدم از این به بعد نهایت تلاشمو بکنم خانم!

لبخند کوچیکی زد

لا: خوبه! میتونی بری

زین تشکری کرد و از کلاس بیرون اومد

لویی جلوی در منتظرش بود، تا اومد بیرون سریع ازش پرسید

ز: چیکارت داشت جنده؟

زین خفه شویی زمزمه کردو چشم غره ای بهش رفت

پا تند کرد تا به اتاق برسه و لویی ام دنبالش قدم برمیداشت

تا به اتاقشون رسیدن طبق معمول هرروزشون خودش رو پرت کرد رو تخت

ل: بنال دیگه! تو از اون لارنس جنده تری که یه زِر مفت از اون حلق به فاک رفتت بیرون نمیاد!

ز: دیکهد بغل اتاقی که توش وایساده بهش میگی جنده؟

ل: خب حالا چی گفت؟

ز: گفت پیشرفتی نمیبینه توم و با این استرسی که دارم به جایی نمیرسم

لویی شونه هاشو انداخت بالا

ل: خب راست میگه دیگه! ریدی با این مبارزت بیشتر انگار داری شلنگ تخته میندازی وسط کلاس!

زین بالشت زیر سرشو برداشت و پرت کرد سمته لویی

محکم خورد تو صورتشو یک متر عقب رفت

ل: درست مثل یه جنده دستتم هرز میره!

بالشتو پرت کرد سمته خود زینو نشست کنارش

ل: حالا چه مرگته چرا استرس داری؟لیام گفت دنبال مدارکش هست دیگه!

زین کلافه گفت

ز: آره ولی یه ماهه هیچ خبری نیست!

ز: نه از یاسر، نه از هیچ برگه ای راجع به مامانم از هیچی!

ARCADE (ziam)Where stories live. Discover now