« یک ماه بعد »
_زین! تو هنوز نتونستی پیشرفتی کنی!
لا رنس بعد از تموم شدن کلاس مهارت رزمی زین و صدا کردو با لحن کلافه ای بهش گفت
زین قیافه ناراحتی به خودش گرفتو سرش رو انداخت پایین
لا: همیشه موقع تمرین استرس داری و این بدترین چیز برای یادگیریه، اگه میخوای خوب پیشرفت کنی باید ذهنتو کاملا خالی بذاری و فقط روی چیزی که هرروز سعی دارم بهت آموزش بدم تمرکز کنی!
زین سرش رو تکون داد
ز: متوجه ام، قول میدم از این به بعد نهایت تلاشمو بکنم خانم!
لبخند کوچیکی زد
لا: خوبه! میتونی بری
زین تشکری کرد و از کلاس بیرون اومد
لویی جلوی در منتظرش بود، تا اومد بیرون سریع ازش پرسید
ز: چیکارت داشت جنده؟
زین خفه شویی زمزمه کردو چشم غره ای بهش رفت
پا تند کرد تا به اتاق برسه و لویی ام دنبالش قدم برمیداشت
تا به اتاقشون رسیدن طبق معمول هرروزشون خودش رو پرت کرد رو تخت
ل: بنال دیگه! تو از اون لارنس جنده تری که یه زِر مفت از اون حلق به فاک رفتت بیرون نمیاد!
ز: دیکهد بغل اتاقی که توش وایساده بهش میگی جنده؟
ل: خب حالا چی گفت؟
ز: گفت پیشرفتی نمیبینه توم و با این استرسی که دارم به جایی نمیرسم
لویی شونه هاشو انداخت بالا
ل: خب راست میگه دیگه! ریدی با این مبارزت بیشتر انگار داری شلنگ تخته میندازی وسط کلاس!
زین بالشت زیر سرشو برداشت و پرت کرد سمته لویی
محکم خورد تو صورتشو یک متر عقب رفت
ل: درست مثل یه جنده دستتم هرز میره!
بالشتو پرت کرد سمته خود زینو نشست کنارش
ل: حالا چه مرگته چرا استرس داری؟لیام گفت دنبال مدارکش هست دیگه!
زین کلافه گفت
ز: آره ولی یه ماهه هیچ خبری نیست!
ز: نه از یاسر، نه از هیچ برگه ای راجع به مامانم از هیچی!
YOU ARE READING
ARCADE (ziam)
Fanfictionز: من واقعا دوستت دارم! ل: دوست نداری! بهم نیاز داری، این فقط یه عادته که زود از سرت میوفته ز: اگه باورم نداری تمومش کن! دیگه نمیخوام سایه ام باشی. Ziam story Zayn top Maede🤟🏼💗