لئو با گفتن خسته نباشید از اتاق خارج شد
همه ی کارآموزای جدید به ترتیب بیرون رفتن
زین سعی کرد اخرین نفر خارج شه تا با لیام روبه رو نشه
همینطور که داشت سمته پله ها میرفت متوجه فردی که دست به سینه زیر پله وایساده بود شد
پشتشو کردو تا خواست بالا بره صدایی به گوشش رسید
ل: هی بچه پولدار!
سره جاش وایساد ولی برنگشت
لیام چند قدم نزدیک شدو پشتش وایساد
ل: میدونی که میشناسمت،نه؟
زین چشماشو از حرص روی هم گذاشت، بعد چند ثانیه برگشت طرف لیام
رنگ تعجب به صورتش دادو گفت
ز: منو میشناسی؟ چطور!
لیام نیشخندی زدو گفت
ل: اوه پلیز! این روش *قیافه ندونسته به خودش گرفتن* خیلی وقته خز شده ریچ بوی!
چند قدم دیگه به سمته زین برداشتو صورتشو بهش نزدیک کرد
با صدای پایین تو گوشش زمزمه کرد
ل: من میدونم تو پسر مالیکی، زین اسمیت!
و بعد سرش و عقب برد
با حفظ همون نیشخندش ادامه داد
ل: فقط امروز چیزیو متوجه شدم که کاملا گیجم کرد! بعدشم که اینجا دیدمتو بیشتر گیج شدم
ل: الان واقعا نیاز به توضیح دارم زین اسمیت!
زین چشماشو روی هم فشرد
ز: انقد با فامیلی صدام نکن!
لیام قیافه متعجبی به خودش گرفت
ل: اوپس ساری! تو اسمیت نیستی؟
زین که متوجه شده بود لیام قصد عصبی کردنشو داره گفت
ز: باشه! بهت توضیح میدم
ز: فقط اینجا نه، خواهش میکنم
لیام سرشو تکون داد
ل: دنبالم بیا
از اون چند پله ای که بالا رفته بودن پایین اومدن
لیام به سمته همون زیر پله رفت، یه در اونجا بود
بازش کردو رفت تو
YOU ARE READING
ARCADE (ziam)
Fanfictionز: من واقعا دوستت دارم! ل: دوست نداری! بهم نیاز داری، این فقط یه عادته که زود از سرت میوفته ز: اگه باورم نداری تمومش کن! دیگه نمیخوام سایه ام باشی. Ziam story Zayn top Maede🤟🏼💗