chapter 14

65 15 190
                                    

-well...I find you.

استرس و اضطراب؛ این روزا زیاد به گوشت نمی‌خوره یا توی رگ هات احساسش نمی‌کنی؟ استرس بخش جدا نشدنیه زندگی همه ماست و اگه بگی تاحالا تجربه‌ش نکردم یه "دروغگو."یِ بزرگی، چون ما برای چیزایی که برامون مهمه تاوان می‌دیم و یکی از این تاوان ها استرسه.

هدف بزرگ، استرس بزرگ.
آدمای مهم بیشتر، استرس بیشتر جوری که به سختی زیرش دووم میاری و همش از خودش می‌پرسی، "تا کی دووم میارم؟"
لیام داشت استرس رو توی رگ هاش حس می‌کرد که چه بلایی قراره سرش بیاد.

به سارا که حالا کنار پنجره ایستاده بود و پرده یشمی رنگ رو بین انگشت وسط و اشاره‌ش گرفته و به بیرون نگاه می‌کنه، خیره بود. زن نزدیک به پانزده دقیقه‌ست که به بیرون خیره شده و کلامی به زبون نمیاره تصمیم گفت حرفی بزنه بلکه زن توجه‌ای بهشون بکنه.

"ببخشید خانمِ پالسون نزدیک به شبه ما باید به اتاقامون برگردیم پس میشه لطفا جریمه هامون رو بگید؟!"

سارا که انگار بهش شوک وارد شده، مردمک چشم هاش که گرد شده بودن دوباره به سایز عادی برگشتن. پرده رو رها کرد، دست هاش رو دو طرف میز¹ گذاشت  و با لحنِ جدی‌ای گفت:

"لیام تو بخشیده میشی چون روزای اولت رو توی اینجا می‌گذرونی و با قوانین آشنایی نداری، می‌تونی بری."

لیام، فکش روی زمین افتاده بود، همین؟ یعنی قرار نبود کلِ مدرسه رو بشوره یا آدامسِ چسبیده زیر میزارو بکنه؟ واو! اینجا اونقدر ها هم بد نیست ولی جمله بعدِ خانم پالسون اخمی روی صورتش نشوند.

"اِوان کسی درمورد مرخص شدنِ تو حرف نزد که با لیام بلند شدی!"

لیام تاحالا داد زدنِ سارا رو ندیده بود پس به اصطلاح باید بگم، جفت کرد. چون صورت ناظمشون کاملا جدی، بدخلق و اخمو بود. پسر کوچیک تر حتی جرات مخالفت رو نداشت پس وقتی "می‌تونی بری." سارا که با لحنِ آرومی بیان شده بود رو شنید به سمت در رفت و قبل خروج به اِوانی که با حرص خودشو روی صندلی پرت می‌کنه نگاه کرد و بعد در رو بست. راستش نصف استرس از بین رفته بود.

و حالا سارا، دست هاش رو دورِ دسته صندلی حلقه کرده بود و با چشم های آتشینش به اِوان خیره بود، پسر لبش رو با زبون خیس کرد و ابرو هاش رو توی هم برد.

"نمی‌خواید چیزی بگید خانمِ پالسون؟!"

سارا تک خنده‌ای زد و دست از خیره شدن توی چشم های پسر برداشت، گوشه لبش رو به دندون گرفت و سعی کرد با فشار دادنِ دسته صندلی عصبانیتش رو خالی کنه. عقب رفت و به میزِ چوبی تیرش تکیه داد و مچِ پای چپش رو روی راست انداخت.

"چی بهش گفتی؟"

اِوان گونه‌ش رو از داخل گاز گرفت و جوری که انگار گیج شده ابرو هاشو در هم برد و بعد کمی خودش رو توی جاش جا به جا کرد.

Boarding school.Where stories live. Discover now