Part 3

389 67 8
                                    

جونگوک لبخند بزرگی به گروه پسرایی که برای وی و تهیونگ که برادر دوقلوی وی هست می‌زند.

جین نمیتونه جلوی خودش رو برای نیشگون گرفتن گونه های پسر کوچکتر بگیره وقتی اون توی رنگ صورتی اینقدر کیوت میشه. جونگوک کیوت میخنده وقتی جین چهره های بامزه با صورتش درست میکنه و نامجون به خاطر اینکه دوست پسرش چقدر بازیگوش هست سری تکون میده.

هوسوک بعد از جین بهشون ملحق میشه و با پسر کوچکتر بازی میکنه.

جونگوک عاشق بازی کردن با اونها به خصوص با جین، هوسوک و جیمین هست.

جیمین و یونگی برای خرید غذا بیرون رفتند و بقیه موندند   وی همیشه جونگوک رو با خودش به مخفیگاهش می‌آورد، جایی که گنگ در مورد چیزی بحث می‌کردن  یا فقط پاتوق شون می‌کردند و اونجا آروم می‌شدند.

دختری با لباس های باز وارد شد و نگاهی قضاوت آمیز به جونگوک انداخت. و چشمانش رو به چهره از نظر خودش رقت انگیز پسر کوچک تر چرخاند و مستقیم به سمت دفتر وی رفت.

"هنوز خسته نشدی؟ اون بچ چندش آور رو دوست پسرت داری؟؟"

وی ناله ای از اینکه اون چطور ناگهانی روی پاهاش نشست کرد و انگشتش رو روی سینش می‌چرخوند شبیه یه فاحشه که هست. دندان هایش را روی هم فشار می‌دهد و از اینکه چگونه لب هایش را میلیسد و سعی می‌کند صورتش رو به صورت او نزدیک تر کند، اذیت می‌شود و ناراحت است.

"اون رو اینجوری صدا نزن"

زن پوزخندی زد و خندید.

" تو باید بیرون رفتن با اون رو تموم کنی، میدونم از وقتی شروع به قرار گذاشتن با اون عوضی معصوم کردی  هیچ کس رو لمس نکردی"

به سمت گوشش خم شد و زمزمه کرد " من میتونم احساس خوبی بهت بدم، حتی بهتر از هرزت."

.
.
.

"هی گوک، داری چیکار می-"

جین جونگوک رو از دفتر وی بیرون کشید ، جایی که پسر کوچکتر بی صدا بخاطر صحنه ای که با چشمان خودش شاهد بود گریه میکرد.

جین صورت پسر رو قاب گرفت و اون رو ساکت کرد و بهش گفت که گریه نکنه.

" هـ-هیونگی دیگه گوکی رو د-دوست نداره؟"

"دوست داره گوکی، اون تو رو خیلی دوست داره"

جین بخاطر گریه پسر پنیک کرده گوشی اش را بیرون آورد.

" جانگ کوک، به کمکت نیاز دارم"
.
.
.

وی نگاه خسته ای به دختر که با نیمه برهنه بودن سعی میکرد او را اغوا کند. دختر در گوشش ناله کرد و سوتینش را در آورد.

وی خمیازه ای به اینکه دختر چقدر زیاد سعی می‌کرد او را سخت کند اما به طرز بدی شکست می‌خورد، کشید. وی دختر را به کناری هل داد.

" وقتی نمیتونی کاری رو درست انجام بدی، حرف مفت نزن"

اون پای وی رو گرفت و به معنای واقعی کلمه التماس کرد که اون بمونه.

"فاک اف وقتی کارت با کاغذا تموم شد، از من متنفر شدی"

و با این کار دفتر رو ترک کرد.

.
.
.

نامجون با هوسوک درباره چیزهای تصادفی می خندید که وی اومد و داشت دور اتاق رو نگاه می کرد.

"جونگوک کجاست؟"

هوسوک به وی نگاه کرد که چشمانش به دنبال پسر خرگوشی خاصی در اطراف پرسه می زند.

"جین جونگوک را با خودش برد"

############

سلامی دوباره..... یک پارت دیگه، چون قبلی واقعا کم بود :)

Relationship [vkook] Where stories live. Discover now