Part 1

580 84 5
                                    

"من از هیونگی متنفرم"

لب هاش را با حالتی غمگین بیرون داد و با ناامیدی به زمین نگاه کرد. اون یک ساعته که منتظره، اما هنوز هیچ نشانی از شخص خاصی که به اون قول داده بود بعد از تموم شدن کلاس های هنرش به دنبالش میاد وجود نداشت.

"پـ-پاهام بخاطر ایستادن درد میکنه "
خودش رو بغل کرد تا خنکی هوا به بدنش نرسه، افسوس بخاطر اینکه توی این هوای سرد، ژاکتش رو با خودش نیاورده بود.

"مـ-من از هیونگی مـ-متنفرم"

اشک‌هاش به آرومی روی گونه‌های تپلش می‌ریخت و بینی‌اش به خاطر هق هق های آروم و هوای سرد قرمز شده بود .

"مـ-من می ترسم و هوا خـ-خیلی سرده "
در حالی که از ترس می لرزید ، آروم توی تاریکی اطراف هق میزد . ساعت 8 شبه.

لمسی رو روی بدنش حس میکنه. او که از لمس ناگهانی مبهوت شده بود، چشمانش را روی کسی که پشت سرش بود بست. با احساس نفس گرمی که به گردنش می‌خورد ، تمام بدنش در آغوشی آرام می گیرد، در حالی که فردی که از پشت بغلش کرده، بغلش رو محکم تر میکنه .

"ببخشید که هیونگی دیر کرد. "

پسر کوچکتر ساکته و جرات نگاه کردن به عقب را نداره . او از دیر رسیدن پسر بزرگتر غمگین و ناامید است.

"پرنسس من متاسفم، لطفا به من نگاه کن"

پسر کوچکتر رو به سمت خودش برگردوند . چشمان براق، بینی قرمز و لب های لرزان همون چیزیه که اون به محض رو به رو شدن با پسر کوچکتر دید.

پسر کوچکتر از این که چطوری پسر بزرگتر هر اینچ از صورتش رو می بوسه در حالی که اشک هاش رو با انگشتای شستش پاک می کرد و کلمات شیرینی را توی گوشش زمزمه می کرد سرخ شد و پسر بزرگتر یک بار دیگه پسر کوچکتر رو توی آغوش گرمی کشید.

"بیا بریم خونه"

پسر کوچکتر سر تکان داد و به پسر قد بلندتر اجازه داد انگشتانشون رو در هم بپیچه.

"شکلات داغ؟" او پرسید و به پسر کوچکتر نگاه کرد. جونگگوک با لبخندی خرگوشی سری تکون داد.

وی انگشتاشون رو باز کرد و جونگوک رو از کمر بلند کرد و پسر کوچک تر رو روی موتور سیکلت توی پوزیشنی گذاشت که صورت هاشون مقابل هم قرار می‌گرفتند.

جونگوک قروز شد و پسر بزرگتر رو بغل کرد بعد از اینکه وی کلاه ایمنی رو روی سر جونگوک گذاشت.

اونها بدون اینکه پسر کوچکتر متوجه بشه که بدن پسر بزرگ تر پوشیده از زخمه دور شدن.

#############

سلام دینا هستم اومدم با یک فیکشن ترجمه ای. توی دیسکریپشن اسم نویسنده رو نوشتم و این بوک و بوک های دیگه ای که قرار از این نویسنده ترجمه بشه... همه رو اجازه گرفتم. از خود نویسنده اصلی.
و اینکه اگه پارت ها کوتاهه تقصیر من نیست و خود نویسنده کوتاه نوشته :)
امید وارم خوشتون بیاد و...

ووت پلیز ✨👇

Relationship [vkook] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora