Part 2

453 69 4
                                    

"هـ-هیونگی"

این پسر در حالی که کادوی ببری گرانبهای خود رو که هدیه دوست پسر محبوبش، وی، بود، در آغوش می گرفت، گریه می کرد.

پسر بزرگتر به پسر کوچکتر لبخند می زد و به او اطمینان می داد که خوب است و اصلاً درد ندارد.  صدمه دیدنش طبیعی بود، دردش چیزی نبود.

وی جونگوک را در آغوش گرفت و او را روی میز آشپزخانه نشاند.  او عمیقاً به پسر کوچک تر خندید، نمی تواند جلوی خود را بگیرد که پسر خرگوشی دوست داشتنی اش را با چشمان اشک آلود ببیند.

"هی پرنسس، اشکالی نداره گریه نکن، هیونگ خوبه"

"ا-اما-"

پسر چشمانش را بست که پسر بزرگتر به لب هایش نوک زد.  وی اشک‌هایش را پاک کرد و بینی جونگوک را نیشگون گرفت و با خنده گفت که چطوری جونگوک مثل یک بچه پنج ساله لب هاش رو آویزون می‌کند .

آنها با هم شکلات داغ درست کردند و وی به سختی توانست خودش رو کنترل کنه تا به جونگوک دست نزنه ، او به خودش قول داده بود که هرگز به پسر زیبا صدمه نزنه.

جونگ گوک خالص ترین و زیباترین فردیه که تا به حال دیده  و نمی خواد این خلوص رو فقط به خاطر هورمون هاش از بین ببرد.

اون دوست دارد جونگگوک را همونطور که هست، پاک و باکره نگه دارد.  او حتی جرات نمی‌کند او را به درستی ببوسد، زیرا می‌داند که وقتی این کار را بکند، کنترلش را از دست می‌دهد .

"هیونگی، گوکی خوابش میاد "

پسر کوچکتر چشماش رو با مشت کوچیکش میماله  و از خستگی خمیازه ای می کشه.  وی اون رو براید استایل بغل می‌کند و به حمام می‌برد تا پسر کوچکتر خودش رو تمیز کند و بعد از اینکه وی هم دوش گرفت، آنها همیدگر را در آغوش گرفتند و هر دو به آرامی به سرزمین رویا رفتند.

############

سلام دینا هستم.... اممم به خدا تقصیر من نیست که پارتا کوتاهن.

Relationship [vkook] حيث تعيش القصص. اكتشف الآن