Part 6

344 55 6
                                    

جانگ کوک با زیبایی تمام آهنگ را رقصید، در حالی که به کفش هایش خیره شده بود نفس نفس می زد. کفش های باله اش. او با ناراحتی به افکار گذشته لبخند می زد، اطرافیانش همیشه او را آنطور که می خواستند توصیف می کردند و نه اینکه واقعاً چگونه است.

فقط به دلیل داشتن شکم، عضلات و خالکوبی، آنها او را به عنوان یکی از آن بازیکنان و پسران بد می‌دانستند . او خود واقعی خود را از همه، از جمله دوستانش در دبیرستان و کالج پنهان می کرد، زیرا می ترسید پس از شناخت واقعی او از او متنفر شوند.

برخلاف آنچه در مورد او می‌گفتند، جونگ کوک از رقصیدن لذت می‌برد، مخصوصاً که خودش یک رقصنده باله است. او آرایش و مبدل پوشی را دوست دارد که وقتی خودش یک روز همه چیز را فاش کرد، هیچ یک از آنها اهمیتی ندهند .

از او متنفر بود ، حتی از دوستانش، اما در بین همه، تهیونگ اولین بود، او با نفرت به پسر کوچکتر نگاه نمی کرد. از روزی که تهیونگ متوجه شد که او یک بالرین است و هیچ شباهتی به صحبت های اطرافیانش ندارد، خوشحال بود.

از آن روز به خود قول داد که به جز تهیونگ هیچ کس دیگری ارزش رقصیدن او را ندارد. تهیونگ تنها مخاطب اوست و به هیچ کس دیگری نیاز ندارد.

یک قطره اشک روی گونه اش فرو رفت و در حالی که چشمانش به خاطر اشک هایش تار می شد، بی صدا گریه می کرد.

"آهای خوشگله"

یک جفت دست به دور کمر باریک او حلقه شد در حالی که آن شخص در حالی که چشمانش را بسته بود، چانه اش را روی شانه جانگ کوک گذاشت.

تهیونگ بعد از شنیدن هق هق هایی کوچک، جانگ کوک را به سرعت چرخاند.

"عزیزم چی شده؟ چرا گریه میکنی؟"

جانگ کوک با چشمانی براق به تهیونگ نگاه کرد و پسر بزرگتر صورتش را قاب گرفت و هر اینچ صورتش را بوسید.

"لطفا گریه نکن، وقتی گریه می کنی بیشتر اذیتم می کنه"

پسر کوچکتر قبل از پاک کردن اشک هایش قهقهه زد و سر تکان داد و لبخند خرگوشی دوست داشتنی اش را به پسر بزرگتر زد.

تهیونگ گونه جونگ کوک را نوازش کرد و بعد بوسه ای روی اون زد.

"دوستت دارم جئون جونگ کوک، خیلی دوستت دارم"

جونگ کوک سرخ شد و اجازه داد پسر بزرگتر لباسش را در بیاورد. ناله‌های بلندی که جانگ کوک میکند، پسر بزرگتر را وحشی می‌کند .

جانگ کوک آنقدر او را دوست دارد که هر کاری برای پسر بزرگتر انجام می دهد و همین طور خود تهیونگ، اگر جونگ کوک از او بخواهد با کمال میل برای او می میرد.
.
.
.

تهیونگ در کت و شلوارش بسیار جذاب و بدون توجه به اینکه همه نگاه ها به اوست راه می رفت. یک کارمند زن جدید که همیشه چشمانش به او است و به آرامی عاشق او می‌شود .

"اون کیه ؟"

"اوه درسته ! از اونجایی که تو تازه واردی، هنوز اون رو نمیشناسی، اون رئیس بزرگ و مدیر عامل شرکت ما، آقای کیم تهیونگه."

"فکر می کنم دارم عاشق می شم، باید به اون برسم، خداحافظ!"

"اونی* صبر کن! اون- و اون رفت . اوه خوب، بچه‌ها حدس بزنین چه برنامه ای قراره اتفاق بیافته"

"اون خیلی رقت انگیزه فکر میکنه که تهیونگ عاشق یکی مثل اون میشه؟ خدایا رئیس ما الان با تو رابطست، به خاطر خدا چرا دوباره استخدامش کردند؟"

"درسته نمیدونم؟ باید در مورد جانگ کوک بهش بگیم؟"

"نه، بزار کارشو کنه "

##################


*اونی یه دختر به دختری که بزرگتر از خودش باشه میگه. البته اگه صمیمی با‌شن حتی یه کوچولو

خب سلام دینا هستم با پارت جدید...
کل این فیکشن رو ترجمه کردم. کلا 10 پارته فصل اولش، و اگه خدا بخواد تند تند میزارمش :))))
لطفا شما هم اگه خوشتون میاد ووت بدین ✨👇

Relationship [vkook] Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang