Part 10 ( Last )

292 44 14
                                    

"چی شده پرنسس؟"

"هیونگی، گوکی نگرانه، کوکی هیونگ هنوز از دستشویی برنگشته ، می‌تونیم بریم و اون رو چک کنیم؟"

وی قبل از اینکه سرش را برای پسر معصوم تکان دهد به او نیشخند زد. او دید که تهیونگ دنبال جونگ کوک می رود، وقتی که همه مشغول صحبت با جونگوک بودند و از او التماس می کردند که شیر موز بیشتری بدهد.

زمانی که پسر مذکور با تهیونگ و پدر و مادرشان کنار هم می ماند، جونگوک به وی نگاه کرد.

"هیونگی د-"

پسر کوچکتر سرخ شد.

"اشکالی نداره پرنسس، جونگ کوک خوبه، اون با تهیونگه"

وی لبخندی زد و پسر کوچکتر رو به آغوش گرمی کشید و در آن پسر کوچکتر دست‌هایش را روی سینه‌اش گذاشت، در حالی که با چشم‌های درشت و براقش به او نگاه می‌کرد.

" هـ-هیونگی میتونه گـ-گوکی رو دوبهره ببوسه؟"

"چـ-چی؟"

"هیونگی می‌توانه به گوکی عشق بده؟ باعث می‌شه که گوکی خیلی هیونگی را دوست داشته باشه"

وی به خاطر پسر معصوم سرخ شد.

" مطمئنی پرنسس؟ "

جونگوک با خجالت لبخند زد و سرخ شد.

"بله چون گوکی تو رو دوست داره هیونگی"

"من هم دوستت دارم پرنسس من"

.
.
.

جونگ کوک داشت به تهیونگ که هنوز بالای سرش است می خندید.

"تو وحشتناک بودی"

"هی! تقصیر من نبود که نمیدونستم اون جونگوک هست نه تو، منظورم اینه که نمیدونستم دوقلو داری"

"هاها، اما خنده دار بود"

"خوب"

جونگ کوک وقتی تهیونگ اساساً گردنش را می مکید، ناله کرد و در همه جای بدنش هیکی گذاشت.

"خب، در پایان، من هنوز تو رو درک می کنم"

"مطمئناً کیم تهیونگ، مطمئنا" هر دو به زیبایی خندیدند.
.
.
.

جونگگوک به شدت از خشن بودن وی نفس نفس می زد. انرژی او با چشمان اشک آلود و گونه‌های سرخ شده با آمدن کامش روی ران‌هایش تمام شد که وی او را بلند کرد و روی پاهایش نشست، صورت جونگگوک را بوسید و چند بار برای از پسر کوچکتر معذرت‌خواهی کرد.

"من خیلی متاسفم پرنسس، من نمی تونم خودم رو کنترل کنم، من خیلی احمقم ، من نباید-"

"اشکالی نداره هیونگی، تا زمانی که هیونگی خوشحال باشه، گوکی مهم نباشه مهم نیست"

"تو یا فرشته ای، وای خدای من، من چنین حیوونی هستم، خیلی متاسفم که به تو آسیب زدم"

جونگ گوک با لبخندی پهن به پسر بزرگتر قهقهه زد.
.
.
.

وی به زیبای خفته اش خیره شد و لبخند زد که چگونه جونگوک هر وقت سعی می کرد از پسر کوچکتر دور شود به او نزدیک تر می شد.

وی لبخند زد "تو من را نجات دادی جونگ گوک"

وی خم شد و زمزمه کرد "خیلی دوستت دارم"



End ✨



###############



این هم از پارت آخرش...
امید وارم خوشتون اومده باشه و دوستش داشته باشین. ❤️
منتظر فصل دومش باشین.

ووت اخریو بده ❤️✨👇

Relationship [vkook] Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang