Part 13 : I know I love you

230 45 11
                                    

روانشناسان میگن کسایی که زیادی شیک‌وپیک و غیرنرمال تیپ میزنن بخاطر این نیست که میخوان خودی نشون بدن
اتفاقا برعکس ؛ میخوان از خودشون محافظت کنن فک میکنن ضعیفن پس از لباس برای محافظت استفاده میکنن شبیه به یه زره ... پس نباید از همچین آدمی محافظت کنی؟
..............................I'm sorry.............................

Part 13 : I know I love you
پارت سیزده : میدونم که دوستت دارم

همونطور که در کمد قدیمی در جست‌وجوی لباسی ضخیم‌تر میان انبوهی از لباس های نو و استفاده‌نشده برای بالاتر بردن دمای بدن بومگیو بود ؛ از گوشه چشم یونیفرمی آشنا نظرش رو جلب کرد نیازی به فکر کردن زیاد برای بخاطر آوردن اتفاقات مربوط به آن نداشت درواقع هیچ وقت فراموشش نکرده بود ، اون یونیفرم خودش بود درست همانی که به لطف بومگیو با یک یونیفرم جدید عوض شد شاید دلیل این تعویض چندان خوشایند نبود ولی نتیجه ای که به همراه داشت بهترین خاطرات زندگی ‌اش را رقم زده بود "همیشه سرنوشت چیزای غیر منتظره پیشرو‌ت قرار میده ؛ حتی اگه از چتر هم استفاده کنی آخرش خیس میشی
پس فقط دستات رو بگیر رو سرت و به بارون خوشامد بگو کانگ تهیون" جمله کوتاه بومگیو که لابه‌لای حروفش مفهومی پنهان شده داشت اخیرا برایش معنا پیدا کرده بود چه اشکالی داشت هر از چن گاهی گم می‌شد یا از یه مسیر طولانی تری می رفت؟
بهرحال هروقت این اتفاق میوفته زندگی آدم هارو به مسیر های جالب تری هدایت میکنه!
اون تو این مسیر پرفراز و نشیب دوستانی پیدا کرد که هرگز ذهن پرمشغله‌ش قابلیت تصور کردنشون رو نداشت ؛ با هنرمند ترین کسی آشنا شد که به روراست ترین شکل ممکن بدون هیچ توقع یا انتظاری بهش عشق می‌ورزید و عشق دریافت میکرد
یاد گرفت راهی که انتخاب میکنه مهم نیست ، مهم ترین چیز اینکه چه حسی نسبت به اون راه داره.
درهای قفل شده و زنگ زده ی قلبش با اولین رشد ریشه های خشک شده مهر ورزی به روی پاک ترین انسانی که میشناخت بی اختیار باز شدند

عشق ؟ نمی‌دونست ... اون بشدت دلبسته هم‌اتاقی‌اش شده بود شب هایی که به تماشایش می‌نشست و تک تک اجزای صورتش رو می‌پرستید ، روزهایی که با هر‌لمسی از سمتش گذرزمان را براش بی‌اهمیت میشد ، تلاش های مکرر و پایان ناپذیرش صرفا بخاطر کوچک ترین توجه از سویش ، خیره ماندن غیرقابل کنترل به لب هایی که به خنده گشوده شده‌ بودن ، درآغوش کشیدن های بی وقفه اش طوری که تمام عمرش منتظر اون ثانیه های کوتاه بوده همه در نهایت باعث میشد هیچ دلیل موجهی برای احساسات ناشناخته و هجوم آورده وجود نداشته باشه بااینحال شکایتی نداشت انرژی‌ و انگیزه ای که از این حس جدید می‌گرفت توصیف ناپذیر بود

صدای جوشیدن سوپی که برای بهبود سریعتر بومگیو درست کرده بود اونو از کنجکاوی یا پرسیدن هرگونه سوالی راجب نگهداری لباس پاره شده و کهنه‌اش منع و در آخر تنها به برداشتن پلیور نارنجی رنگ اکتفا کرد

𝑰'𝒎 𝒔𝒐𝒓𝒓𝒚Where stories live. Discover now