جونگکوک تکرار کرد: "منم عاشقتم"
"اگه چیزی نیاز داشتی بهم پیام بده، میدونی که همیشه در دسترستم""میدونم" امگا برخلاف اشکهای روی گونههاش لبخند زد و تماس رو تموم کرد قبل ازینکه در رو باز کنه و وارد خونهی پَکـش بشه.
اولین چیزی که بعد از ورود به خونه متوجهش شد یکی از بتاهای پَک بود که توی نشیمن نشسته بود.
"هی سانی" با دیدن بتا اشکهاش رو تند تند از روی گونههاش پاک کرد و بینیش رو همونطور که کفشهاش رو درمیاورد؛ بالا کشید.
سانی چشمغرهای بهش رفت و از بالای موبایل نگاهی بهش انداخت: "چته تو؟"
قلبش به خاطر جملهی بتا پر از شادی شد، چندقدمی رو جلو گذاشت و با شوقی که نمیتونست مخفیش کنه پرسید: "می... میتونم باهات درموردش حرف بزنم؟؟ واقعا؟"
"هاه؟" سانی ابروهاش رو با گیجی بالا داد: "میخوای درمورد اینکه چرا دیشب وقتی چویی تو اون حال بد بود تو هیچ غلطی واسش نکردی حرف بزنی؟ اون امگای پَکه میدونی که!"
به همون سرعتی که ذوقزده شده بود حالا غم عجیب و همیشگی تنش رو پر کرد، هوا برای نفس کشیدن سنگین و بزاقش به بزرگی سنگ شد برای قورت دادن: "من... من... فکر کردم جا واسه من نیست"
سانی نفسش رو با صدا بیرون داد و طوری که انگار سرگرمشده بود سرش رو دوباره به گوشیش برگردوند: "تو فقط به خودت اهمیت میدی. هرشب میزنی بیرون و وقتی برمیگردی همون رایحهی همیشگی رو داری"
زیرچشمی هوسوک رو میپایید و حرفهاش رو میزد: "البته الان بوی گندت بدجور بیشتر شده"
چیزی میون گلوی هوسوک گیر کرد، حرف جدیدی نبود. همهی افراد این خونه از رایحهی واقعیِ هوسوک متنفر بودن. رایحهای که به قولِ اونها زیادی... شبیه امگاها بود. اما از وقتی هوسوک بلاکر رو به گردنش بست دیگه همچین حرفهایی رو نشنید. مخصوصا وقتی از رایحههای آلفاها استفاده کرد تا غدد فرومونهاش رو با اونها بپوشونه و رایحهی اصلیش رو کاور کنه. نفس لرزونش رو بیرون داد و سعی کرد بحث رو عوض کنه:
"هیت ـم نزدیکه"
چیزی شکل امید توی شکمش جرقه زد اما سانی در عوض یکی از ابروهاش رو بالا داد:
"خب؟ میخوای به آلفا بگم یا چی؟ میدونی که همین الانشم برای من و چویی داره وقت و انرژی میذاره. دیگه نمیرسه به یه امگای دیگه برسه، مخصوصا یه امگای عقبافتادهای مثل تو"
سانی سرفهای از روی تمسخر کرد و ادامه داد: "عجب امگای بهدرد نخورِ عقبافتادهای هستی خدایی... یکم مفید باش و ایندفعه خودت یه فکری به حالش بکن. فقط مثل دفعهی قبلی کل خونه رو با بوی گندت پر نکن. وقتی بهش فکرم میکنم دلم میخواد بالا بیارم"
DU LIEST GERADE
ʚ 𝘈𝘭𝘭 𝘛𝘰 𝘍𝘪𝘯𝘥 𝘠𝘰𝘶 (𝘏𝘰𝘮𝘦) ɞ
Fanfiction↜آلفا مین یونگی و هوسوک به خاطر گذشتهی یونگی، از همدیگه متنفرن ولی فقط تا وقتی که یونگی میفهمه هوسوک هیچوقت اون چیزی نبوده که فکر میکرده... ₊ ⊹ Original Writer @LadyMika on Ao3