،، ⁹

1.5K 285 421
                                    

هوسوک با لبخندی که لب‌هاش رو لحظه‌ای ترک نمیکردن از توی پنجره داخل اتاقش خزید، رایحه‌ی یونگی هنوز روی پوست و توی شش‌هاش بود و این باعث میشد حس گرما، عشق و اوه امنیت تنش رو دوره کنه.

نگاهی به اطراف انداخت، همه‌چیز درست مثل قبل بود. نهایت تلاشش رو کرد تا به این حقیقت فکر نکنه که میتونست برخلاف میلش از این خونه‌ دزدیده بشه و پک‌ـش متوجه‌ی هیچ‌چیز نشه. یا اگر اینجا می‌موند نمیتونست یک هیت دیگه رو بی‌آب و غذا زنده بمونه.

دور خودش چرخید و مطمئن شد که حتی کسی نخواسته بهش سر بزنه. آهی کشید و با قلبی که یکم سنگین شده بود، پنجره رو بست. سمت تختش رفت و خودش رو روی اون پرت کرد. اوه، تنش برای استراحت رسما التماس میکرد. توی این هیت بیش‌از جونی که داشت خسته شده بود؛ یونگی هرچیزی که نیاز داشت براش فراهم و یک رویا رو براش واقعی کرده بود اما همزمان تمام جون و انرژی هوسوک رو از تنش بیرون کشیده بود. توی خودش جمع شد و با فکر به یونگی حس کرد رایحه‌اش شیرین تر میشه، لبخند ذوق‌زده‌ش با ترکیب شدن رایحه‌ی خودشو یونگی باز تر شد و توی دلش قند آب شد. دلایل زیادی برای شیرین‌تر شدن رایحه‌ی یه امگا وجود داشت؛ امگا میتونست خوشحال باشه، هیجان‌زده، امگا میتونست طعم مراقبت رو چشیده باشه، طعم حمایت، میتونه حس کرده باشه زیباست و خواستنی، و یا مواقعی که از شهوت و نیاز غرق شده بود. شیرین‌تر شدن رایحه‌ی یک امگا حتی میتونست به معنای باردار شدن‌‌ـش هم باشه. و درنهایت، شیرین‌تر شدن امگا نشونه‌ی جوونه‌زدن عشق بود.

اگر امگا عاشق شده باشه...

انگشت‌های پای هوسوک با فکر به 'عاشق‌شدن' توی هم جمع شدن. قطعا همچین چیزی نبود، اما این حس؟ حسی که بهش میگفت داره قلبش رو به آلفایی که یه لبخند لثه‌ای داره و یکمی حسوده، مهربون و خوشگله میبازه. قطعا همینه. این شیرین‌تر شدن رایحه‌اش قطعا برای همین حس بود.

"بوی چیه؟!" صدایی از پشت در اتاق امگا باعث شد هوسوک از افکارش بیرون بیاد و یخ بزنه.

"نکنه دیگه رایحه‌اش رو نمی‌پوشونه؟ دیگه نمیخواد ادای یه آلفای هرز رو دربیاره؟" هوسوک میتونست صدای سانی رو تشخیص بده.

"بهش میگن هیت، سانی. نمیدونم ولی بوی گند میده. بهتره تا قبل اومدن آلفا از شرش خلاص شیم"

و بعد شنید که قفل در چرخید. سریع به خودش جنبید و صاف نشست. مردمک‌های لرزونش میون صورت اون دونفر میچرخیدن، دید که چویی بینی‌ش رو انگار که واقعا بوی بدی حس کرده باشه جمع کرد و سانی دستش رو توی هوا تکون داد:

"بوی این کودن باز راه افتاده. تو اصلا این بو رو نمیدی چویی"

چویی غرولندی کرد: "میدونم"

هوسوک از این حقیقت که اون دونفر طوری حرف میزدن انگار هوسوکی اونجا وجود نداره، متنفر بود. انگار یه حیوون دست‌آموز بود نه عضوی از پک، نه امگای پَک‌.

ʚ 𝘈𝘭𝘭 𝘛𝘰 𝘍𝘪𝘯𝘥 𝘠𝘰𝘶 (𝘏𝘰𝘮𝘦) ɞDonde viven las historias. Descúbrelo ahora