،، ⁵

2K 359 198
                                    

با نگاهی که به ساعت روی دیوار انداخت متوجه شد ساعت 2:30 صبحه.

سر چرخوند و یک بار دیگه به هوسوکی که در آرامش بغلش به خواب رفته بود نگاه کرد- نه، نمی تونست تا فردا صبح صبر کنه.
با احتیاط و خیلی خیلی آروم از هوسوکی که توی آغوشش به خواب رفته بود جدا شد و بعد از اینکه مطمئن شد بالشتش رایحه‌ش رو روی خودش داره، اون رو جای خودش میون بازوهای هوسوک گذاشت.

نمیدونست چرا و یا چی اون رو وادار به اینکار کرد و اگر کسی هم ازش دلیلش رو میپرسید به کل منکر افتادن این اتفاق میشد- اما یونگی خم شد و بوسه‌ای روی موهای نرم هوسوک کاشت. آروم، و شیرین قبل ازینکه دور بشه و بعد از برداشتن موبایلش خیلی با احتیاط از در اتاق هتل بیرون بره و بعد در بی صدا ترین شکل ممکن در رو پشت سرش ببنده.

وقتی از بسته شدن بی سر و صدای در پشت سرش مطمئن شد؛ نفسی از سر آسودگی خیال کشید و صفحه‌ی موبایلش رو باز کرد تا به جونگکوک زنگ-

"هی"

یونگی توی جاش پرید و با شوک به جایی که صدا ازش اومده بود نگاه کرد: "این دیگه چه کوفت-"

"هی!" با صدای دوباره‌ی جونگکوک که سعی میکرد در پایین ترین شکل ممکن نگهش داره؛ دهنش رو بست:

"خوابیده، مگه نه؟ پس صداتو بیار پایین"

یونگی با عصبانیت زمزمه کرد: "اینجا چه غلطی میکنی بچه؟" بعد صورتش رو در هم کشید‌: "کل مدت همینجا بودی؟!"

"بیشترشو"

جونگکوک به نرده‌های راهرو تکیه زده بود. اتاقی که رزرو کرده بود توی طبقه‌ی دوم قرار داشت و نسیم سردی از لای پنجره‌ی باز راهرو موهاشون رو تکون میداد.

"باید میموندم تا مطمئن میشدم به هیچ‌وجه به بهترین دوستم صدمه نمیزنی"

یونگی پیشونی‌ش رو ماساژ داد تا کمی آروم بشه قبل ازینکه موبایلش رو توی جیبش برگردونه و قدم‌هاش رو به جلو؛ جایی که جونگکوک ایستاده بود برداره و اون هم به نرده تکیه بزنه.

"خیلی چیزارو باید واسم توضیح بدی"

"که همه‌ش رو واست توضیح میدم"

چشم‌های جونگکوک وقتی اون قول رو میدادن نگران بودن: " اما اول جواب سوالای منو بده، حالش چطوره؟ خوبه؟ ازش مراقبت کردی؟"

یونگی مردد شد، همونجا یخ زد و تنها چیزی که میتونست حس کنه بوم بومی توی سینه‌ش بود، تپشی توی سینه‌ش که مطمئن نبود برای چیه.

"من... خب" گلوش رو با سرفه‌ای صاف کرد:

"حالش خوبه، منظورم اینه که، خوب نیست. ناسلامتی توی هیته، اما حواسم بهش هست. به نظر میاد توی هیت کم تجربه ست یا شایدم... شایدم اصلا تا حالا..."

ʚ 𝘈𝘭𝘭 𝘛𝘰 𝘍𝘪𝘯𝘥 𝘠𝘰𝘶 (𝘏𝘰𝘮𝘦) ɞOnde histórias criam vida. Descubra agora