Part8

228 14 9
                                    

خلاصه:
کوک و تهیونگ صبح باهم رفتن شرکت با بعدم کوک گف براشون قهوه بیارن جلو منشی تو بغل هم بودن بعدم ک منشی رف ته اومد از رو پای کوک بلند بشه ک کوک مهم نگهش داش اونم فک کرد چون ب خاطر دوربیناس چیزی نگف

خب بریم یک نگاهی ام از نظر کوک ب داستان بندازیم

جونگکوک:
صبح رفتم دنبالش احساس خوبی داشتم از اینکه بهش نزدیک تر شده بودم تو اسانسور وقتی پیشنهاد داد دست همو بگیریم ذوق مرگ شدم اما خیلی خوب خودمو کنترل کردم تا چیزی نشون ندم نمیدونم براچی اینقد بهش کشش داشتم
وارد اتاق ک شدیم ازش پرسیدم چی میخوری موقعی ک جواب داد از زدم ب منشی ک گفتم برامون بیاره در ک زده شد منم از خدا خواسته ب تهیونگ گفتم بیاد پیش من اونم اومد و من و از پشت بغل کرد کنارش بودن بهم یک حس ارامش میداد
موقعی ک منشی وارد شد برگشم ب سمت ته پ رو پام نشوندمش و سرمو داخل گردنش فرو کردم بعد از رفتن منشی خواست از رو پام بلند شه ک من مهم گرفتمش نمدونم چرا اما فقط میخواستم بیشتر تو بغلم باشه اونم بی چون و چرا قبول کرد فک کنم ب خاطر دوربین ها فک کرده ک من نمیزارم از رو پام بلند بشه اما نمیدونه ک من فقط ب خاطر اینکه دارم از اغوشش لذت میبرم نمیزارم بلند بشه
بعد از چند دقیقه ولش کردم و اونم از رو پام بلند شد رفت رو صندلی مقابلم نشس و قهوشو خورد منم شروع کردم و رسیدگی ب کار های شرکت بعد از نگاه کردن ب برنامه کاری مدل ها
یهو یاد یک چیزی افتادم
-راستی ته امروز عکاسی داریم ها
+چی؟ واقعا؟ اخه الان باید ب من بگی
-خو چیکار کنم مگه تو برا من حواس میزاری؟ یادم رف
+اوک بابا حالا ساعت چند هس
یک نگا به ساعتم انداختم و گفتم
-یک ساعت دیگه شروع میشه
+شت تو ام میایی یا خودم برم؟
-ن با هم میریم
+اوک پس پاشو بریم
بلند شدم با هم از اتاق خارج شدیم ب خاطر اینکه کسی ب رابطمون مشکوک نشه دستم رو دور کمرش حلقه کردم تا اینکه سوار اسانسور شدیم
.
.
.
.
نویسنده:
ب جلوی در استودیو عکسای ک رسیدن پیاده شدن دوباره کوک دسشتو دور ته حلقه کرد و با هم وارد شدن و دوباره هم همون نکاه های سنگین کارمند ها
کوک ک ایندفعه اعصابش بهم ریخته بود با صدای بلند گف:
-چیه ب چی نگا میکنین؟سرتون تو کار خودتون باشه
بعد رو ب ته کرد و ایندفعه با ولوم اروم تری گف:
+عزیزم برولباست رو بپوش بعد هم برو جای میکاپ ارتیست تا گریمت کنه
-اوک
بعد از پوشیدن لباس های عکاسی ب سمت میکاپ ارتیست رفت
.
.
.
بعد از یک ساعت کار میکاپش تموم شدن میکاپش
رف پیش کوک و گفت:
+چطوره؟
-عالی
و بعد پیشونیش رو بوسید ته سعی کرد قیافش رو عادی نشون بده با تمام سعی یک لبخند مستطیلی تحویلش داد
-برو دیگه دیر میشه دلبری بسه
ته قیافش مظلوم کرد و گف
+باش
برگشت ک بره اما با فکری ک ب سرش زد روشو سمت کوک کرد بوسه سطحی رو لبش زد و رف کوک تو شوک کار تهیونگ مونده بود(جونگشوک😂) سعی کرد خودشو و قلبشو اروم کنه

-----------------------------------------------------
اینم از این
بلاخره یک دفعه تونستم سر قولم بمونم🗿😂😔
بچم ته کرونا گرفتهههههههههههه😭😭😭
امیدوارم زود خوب بشه🥺
سناریویی ک من برا خودم ساختم:
اگه واقعا تهکوک باهم باشن
دیشب ته پیش کوک بوده(ب خاطر ولنتاین)سو چند روز دیگه خبر کرونائه کوک ام میاد و من نمدونم خوشحال باشم یا ناراحت😂😔چون اگه اونم بگیره یعنی دیشب تهکوک پیش هم بودن و داشتن یک گوهی میخوردن🗿😂
خب برگردیم ب موضوع خودمون🗿
خداشاهده قصد داشتم بازم بنویسم ولی داشتم میرفتم بخوابم(فردا کلاس دارم)گفتم بزار همینو اپ کنم فعلا
اوکی ووت و کامنت یادتون نره کیوتام🥲💜
خوشحالم کنین دوستون دارم بوص💜✨

My life♥️💦Where stories live. Discover now