قسمت 13

99 28 3
                                    

روز ازدواج جیمین داشت نزدیک تر میشد.یونگی کمی درمان شده بود ولی خانم پارک میگفت که زمان میبره تا تموم زخمهای روحی یونگی بسته بشه.
یونگی بعد از اینکه جیمین رو به یاد آورد دیگه بهش آسیب نزد ولی یه روز یونگی دوباره میخواست خفه اش کنه که بعد از بیهوش شدن جیمین توی بغلش تازه به خودش اومد و رهاش کرد.
هیولای درون یونگی بمرور کمرنگ تر میشد ولی دیدارهای گاه و بیگاه نامجون کم و بیش باعث بیدار شدن اون هیولا از مخفیگاهش میشد.
لمسهای عاشقانه,بوسه ها و بغل کردنها باعث ملایم تر شدن یونگی میشد.اونها چیزهایی بودن که یونگی همیشه ازش محروم بود و جیمین با تموم وجود هر چی که داشت رو به یونگی میبخشید.
افکار مربوط به نامجون برای جیمین دردسر ساز شده بود.گاهی رفتارهای نامجون صبرش رو لبریز میکرد,اون مدام میخواست جیمین رو ببوسه یا لمس کنه اما اون کنارش میزد.

"عزیزم,من عاشقتم"
نامجون حلقه زیبایی جلوی جیمین گرفت.

"من متأسفم نامجون"
جیمین سرش رو به اطراف تکون داد و رفت ولی ندید که نامجون چطور دندونهاش رو از عصبانیت روی هم فشار میده.

جیمین با یادآوری خاطراتش آه کشید.اون به یونگی نگاه کرد که چطور روی زمین نشسته و با رنگها اشکال نامشخصی میکشه.
جیمین به طرف یونگی رفت,دستش رو داخل رنگ قرمز کرد در حالی که دست رنگیش رو روی سینه یونگی میگذاشت دست دیگه اش رو روی گردنش قرار داد.
یونگی با چشمهای کنجکاو به عشقش نگاه میکرد تا ببینه میخواد چیکار کنه.
جیمین اینبار دستش رو توی رنگ زرد فرو کرد,رنگ رو روی سینه یونگی کشید و اون رو با رنگ قرمز مخلوط کرد.

"هی یونگ,نگاه کن!هر زمان که قرمز با زرد مخلوط میشه یه رنگ جدید رو بوجود میآره...نارنجی"
جیمین زمزمه کرد.
یونگی با لبخند سر تکون داد و جیمین محکم بغلش کرد.دستش رو دور گردنش پیچید و ازش آویزون شد.سرش رو توی گودی گردنش فرو کرد و عمیقاً نفس کشید و بعد ولش کرد.

"عسلم,تو چند سالته؟"
جیمین بعد از چند دقیقه ازش پرسید.

"19....نه نه...مممممم....26 سال"
اون گفت و جیمین لبهاش رو بوسید.

"خوبه...حالا بهم بگو خواهر یا برادری داری؟"

"هممممم...نه..."

"سعی کن بخاطر من به یاد بیآری عزیزم"
جیمین با لبخند از گردنش آویزون شد.
یونگی زبونش رو در آورد بیرون و شروع کرد فکر کردن.

"جونکی هیونگ؟"
یونگی بعد از چند دقیقه گفت.جیمین لبخند زد و سر تکون داد.

"میخوای اون رو ببینی؟"
جیمین پرسید و دوباره لبهاش رو بوسید
یونگی سر تکون داد و جیمین نخودی خندید.

"پس کمک کن دوش بگیرم...نمیتونم راه برم"
جیمین گاز کوچیکی از چونه یونگی گرفت و اون جیمین رو روی دستهاش تا حموم حمل کرد.
اونها با هم دوش گرفتن و جیمین لباسهای تمیزی به یونگی پوشوند,جین مشکی و تیشرت سفید.بعدش جیمین خودش شلوار جین تنگ و یه تیشترت آبی رنگ پوشید.

The Fall of Angel(Yoonmin Ver)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora