part 3

294 88 244
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

ییبو صبح با چهره ای جدی و اخم هایی درهم وارد کمپانی شد. همه با دیدنش بهش احترام میذاشتن و از این هاله ترسناکی که دور رییسشون بود تعجب میکردن.

ییبو رییس منظم و جدی ای بود ولی اولین بار بود انقدر اون رو عصبانی میدیدن و حدس اینکه یکی از کارمند ها از قوانین نقض کرده سخت نبود.

میدونستن ییبو چقدر روی قوانینی که وضع کرده حساسه و همه تلاش میکردن تا دست از پا خطا نکنن. حالا کسی جرعت کرده بود و قانونی رو نقض کرده بود و این رییس همیشه آرومشون رو به شدت عصبانی کرده بود. همه بعد از احترام گذاشتن بهش سریع از جلوی چشم هاش ناپدید میشدن.

ییبو وارد اتاقش شدن و قبل از بستن در به منشی گفت به هیونجین اطلاع بده که منتظرشه. پشت میزش نشست و منتظر اومدن هیون شد. طولی نکشید که تقه ای به در خورد و هیون وارد اتاق شد.

_ چیشد هیون؟ چیزی پیدا کردی؟

هیون: ژان راست گفته ییبو...اون طراحی واقعا کار ژانه و حتی امضای هنریش روی یقه اش هست

_ چی؟ این چطور ممکنه؟

هیون: یادته ماه پیش آگهی استخدام دادیم برای طراح؟ چون طراحی هیچکس رو نپذیرفتی و مجبور شدیم برای کالکشن جدید درخواست طراح بدیم

_ درسته و یادمه هیچکس قبول نشد

هیون: اره و توی همین روز دوتا از طراحا یهویی یک طرح فوق العاده بهمون دادن

_ میخوای بگی؟

هیون: اره اونا مسئول استخدام طراح جدید بودن و وقتی طرح ژان و تواناییش رو میبینن میترسن با استخدام ژان جایگاه اون ها به خطر بیوفته. پس طرحش رو میدزدن و ردش میکنن. بعد هم اون رو تحویل تو میدن

ییبو با خشم دستش رو مشت کرد.

_ اون احمقا چطور جرعت کردن؟ اخراجشون کن و حتی نمیخوام ببینمشون

هیون: انجامش دادم

_ خوبه

هیون: از ژان خبر داری؟

_ دیشب موبایلش خاموش بود و حالا هم جواب تماسام رو نمیده...میتونی از فلیکس بپرسی کجاست؟

هیون: مفتی؟

_ هیون...

هیون: شرمنده رییس من مجانی کاری نمیکنم

_ خیلی خب لعنتی یک شام مهمون من

هیون: حالا شد

پیامی به فلیکس داد و بعد از چند دقیقه جوابش رو برای ییبو خوند.

هیون: دانشگاهن و تا عصری کلاس دارن. فلیکس هم نمیدونه ماجرا چیه

_ از کجا میدونی؟

YOU SAVE ME AND I FALL IN LOVE WHIT YOUWhere stories live. Discover now